روزنامه ایران: تازه داماد که در جنایتی هولناک، جمعه شب همسر 16 ساله اش را با ضربات آجر به قتل رسانده و متواری شده بود، پس از حضور در کلانتری و اعتراف به قتل در گفت و گو با خبرنگار جنایی «ایران» جزئیات آشنایی با دختر نوجوان و علت قتل را تشریح کرد.
چند ساله هستی؟
اسمم سهراب است و 28 ساله هستم.
با نازنین چطور آشنا شدی؟
سال 90 تا 92 مستأجر خانه مادربزرگ نازنین بودم. نازنین با خانوادهاش در آن خانه زندگی میکردند. از آنجایی که لیسانس داشتم، مادر نازنین از من خواست تا به دخترش ریاضی درس بدهم. در جریان تدریس ریاضی رابطه ما با هم بیشتر شد و به او علاقهمند شدم. این آغازی برای دوستی ما بود.
چه وقت باهم عقد کردید؟
سال 94 بود که به خواستگاریاش رفتم و باهم عقد کردیم. قرار بود ازدواج کنیم که متأسفانه این اتفاق –قتل- افتاد.
روز عروسی تعیین شده بود؟
روز دقیق نه، اما قرار بود شهریور عروسی کنیم و به خانه مشترکمان برویم.
مشکلات تو و نازنین از چه زمانی شروع شد؟
چند ماه بعد از عقد وقتی میدیدم مدام سرش در گوشی تلفن است و دائم در تلگرام چت میکند، بشدت ناراحت و عصبانی شدم. بارها نیز به او در این باره تذکر داده بودم اما توجهی نمیکرد.
شب حادثه چه اتفاقی افتاد؟
آن شب اصلاً دعوا نکردیم، مادر بزرگش روز قبل از این حادثه فوت کرده بود و ما در مراسم او شرکت کردیم و به خانه آمدیم.نیمه شب بود که نقشهام را اجرا کردم. نمیخواستم او را به قتل برسانم فقط میخواستم او را تنبیه کنم.
چند وقت بود که به فکر تنبیه شدید همسرت بودی؟
همان زمان یک لحظه این فکر به ذهنم رسید. نمیخواستم او کشته شود. فقط میخواستم او را تنبیه کنم که این اتفاق افتاد.
چند ضربه به او زدی؟
نمیدانم. نخستین ضربه را که زدم دیگر نفهمیدم که چه اتفاقی افتاد.
بعد از قتل چه کردی؟
نیم ساعتی بالای سر جنازهاش گریه کردم. بعد از آن سوار پراید مشکی رنگم شدم و در خیابانها بیهدف پرسه میزدم.
در این چند ساعت چه کردی؟
اصلا یادم نیست. حالم خیلی بد بود. آنقدر بد که حتی نمیدانم چطوری از قلهک سر درآوردم. یک دفعه به کلانتری رفتم و خودم را معرفی کردم.
چه ساعتی خودت را معرفی کردی؟
یادم نمیآید ولی فکر میکنم حدود ساعت 9 صبح بود.
چرا خودت را معرفی کردی؟
فقط به خاطر عذاب وجدان، چون در تمام ساعاتی که در خیابانها پرسه میزدم می خواستم با یک نفر صحبت کنم. برایم فرقی نمیکرد که آن یک نفر چه کسی باشد. بهترین راهی که آن زمان به ذهنم رسید این بود که خودم را معرفی کنم. من به قدری عذاب وجدان داشتم که اول میخواستم از تهران خارج شوم ولی نتوانستم.
چرا او را طلاق ندادی؟
چند باری میخواستم اما خانوادهها باهم صحبت کردند و فکر میکردند صلح بین ما برقرار شده است.
چرا به مشاوره نرفتی؟
می خواستم. خیلی اصرار کردم اما نازنین مدام امروز و فردا میکرد.
از کاری که کردهای پشیمانی؟
خیلی، آنقدر که دلم میخواهد یکبار دیگراو را ببینم و بعد بمیرم. من عاشق نازنین بودم و دوستش داشتم.ای کاش سال 85 که مدرک لیسانسم را گرفتم و سوار اتوبوس شدم تا به تهران بیایم، اتوبوس چپ کرده بود و من مرده بودم و هرگز چنین اتفاقی رخ نمیداد و...
گفتی نازنین در فضای مجازی بود، مشکل تو با این موضوع چه بود؟
او با دیگران مدام چت میکرد. من از این موضوع ناراحت بودم. دلم نمیخواست همسرم با دیگران در تماس باشد.
خانوادهات با ازدواج شما موافق بودند؟
اوایل نه، میگفتند فرهنگها به هم نمیخورد. ما شهرستانی هستیم و آنها تهران زندگی میکنند. میگفتند شرایطی که خانواده نازنین برای ازدواج گذاشتند خوب نیست.
چه شرایطی برای ازدواج گذاشتند؟
مهریه بالا، 314 سکه طلا، یکی از شرطهای آنها بود.
گفتی مستأجر خانه مادربزرگ نازنین بودی چرا از آنجا بیرون آمدی؟
عموی نازنین ازدواج کرد و خانه ای که من در آن زندگی میکردم را به او دادند.
شغل پدرت چیست؟
کشاورز است.
وضعیت مالی خودت چطور است؟
من بازرس جوشکاری هستم و چند جا کار میکنم درآمدم بد نبود ماهی 2 میلیون تومان حدوداً میگرفتم.
و آخرین حرفت...
ای کاش هرگز به تهران نمیآمدم و خیلی پشیمانم.