فرهنگ > موسیقی - سرخوشی گروه بُمرانی، شبیه به سرخوشی کسانی است که سی سالگی را رد کردهاند، خندهای همراه با درد، چیزی که در تازهترین آلبومشان «گذشتن و رفتن پیوسته» هم به وضوح آشکار است.
نرگس کیانی: «معنی خاطره (آنچه بر کسی گذشته و در حافظهاش مانده)/ معنی حافظه (عارضه ضبط و نگهداری مطالب و وقایع)/ معنی عارضه (اتفاق، پیش آمد، مرض عشق)/ معنی فاصله (مسافت بین دو چیز یا دو کس)...» اینها در کنار هم تبدیل به قطعهای شده که همنام تازهترین آلبوم گروه بُمرانی است.
آلبوم «گذشتن و رفتن پیوسته» با انتشارش و استقبالی که از آن شد، بهانهای به دستمان داد تا از امیر بهاری بخواهیم تا مقابل اعضای گروه بمرانی بنشیند و با بهزاد عمرانی (خواننده، گیتار ریتم)، مانی مزکی (ساز دهنی، ترومبون، یوفونیوم)، جهانیار قربانی (گیتار الکتریک، ماندولین)، آرش عمرانی (پیانو، کیبورد، آکاردئون، هاموند)، کیارش عمرانی (گیتار باس، کنترباس، بانجو، گیتار) و مهدی حسینی (مدیر اجرایی گروه) به گفت و گو بنشیند.
از راست: آرش عمرانی، مهدی حسینی، بهزاد عمرانی، جهانیار قربانی، مانی مزکی، کیارش عمرانی
خرداد سال گذشته بعد از انتشار «مخرج مشترک» در گپی که با هم زدیم اولین سوال من این بود که آلبومتان به شدت سرخوش است، خودتان هم حالتان همین قدر خوب است؟! اما دی ماه امسال که از دومین آلبومتان، «گذشتن و رفتن پیوسته» رونمایی کردید با حال و هوایی متفاوت رو به رو شدیم.
احساسی که بعد از شنیدن «گذشتن و رفتن پیوسته» داشتم این بود که جهانبینی گروه بُمرانی متفاوت شده است؛ شاید جهان را تیرهتر میبیند و عشقها را دست نیافتنیتر و به جایی رسیده است که در قطعه «به من بخند» میگوید اگر نمیتوانی مرا به عنوان معشوق بپذیری حداقل اجازه بده دلقکت باشم. این تحول چطور اتفاق افتاد؟ خودتان هم این سیر را احساس میکنید یا فقط کارتان را کردهاید و ماییم که چنین تحلیل میکنیم؟
بهزاد عمرانی: (با خنده) شاید تقصیر زمستان بوده است چون قطعات این آلبوم در زمستان ساخته شد اما جدا از این، چیزی که شما گفتید قشنگ است. صادقانه این که این اتفاق کاملا ناخودآگاه بود و این طور نبود که عامدانه تغییر فضا دهیم.
مانی مزکی: «گذشتن و رفتن پیوسته» جوانی سی ساله است و تجربیاتش به صورت ناخودآگاه نگاهش را شکل داده است.
اگر بخواهید آگاهانهتر در موردش صحبت کنید، میتوانید بگویید این تغییر متاثر از احوالات شخصی و خصوصی خودتان بوده است یا فضای اجتماعی که در آن زندگی میکنیم یا فضای منطقه و جهان؟
مزکی: کار ما هیچ وقت این طور نبوده است که براساس کانسپتی (concept) اجتماعی پیش برویم و به همین دلیل جز یک مورد، مسائل باب روز به سرعت وارد ذهنیت و موزیکمان نشده است و نمیشود.
هر قطعه از آلبومهای ما براساس ترکیب ایدههای مختلف چند نفرمان شکل میگیرد. به عنوان مثال چیزی که شما به آن اشاره کردید و گفتید «اگر نمیتوانی مرا به عنوان معشوق بپذیری حداقل اجازه بده دلقکت باشم» از خیلی وقت پیش توسط بهزاد مطرح شد و قطعه «به من بخند» براساس آن شکل گرفت. قطعات دیگرمان هم با ایدههایی شروع شده که لزوما واکنشی نسبت به شرایط حال حاضرمان نبوده است. طبیعتا شرایط محل زندگی در طولانی مدت بر ذهن شما و اثری که تولید میکنید تاثیر میگذارد ولی حداقل برای ما این تاثیرگذاری مستقیم و سریع نیست.
جهانیار قربانی: در واقع کاری را که ما انجام میدهیم نمیتوان واکنشی نسبت به کنشهای اطرافمان دانست.
یعنی چیزی است که در ایدههای درونیتان جریان دارد؟
مزکی: مثل همان وقتی که تازه شروع به کار کردیم هنوز هم چیزهایی در ذهن داریم که میخواهیم تجربه کنیم. چیزهایی که شاید قبلا توانش را نداشتیم و زورمان نمیرسید اما الان میتوانیم.
مثلا موقع تنظیم قطعات، همهمان ذوق داریم و هیجان زدهایم که میشود فلان قسمت را فلان طور تنظیم کرد. مثل کارگاهی که در آن میتوانید با متریالتان بازی کنید و چیزهای عجیب و غریب بسازید. این چیزهای عجیب و غریب میتواند متاثر از موسیقیای باشد که هر کداممان در مقطعی از زمان به آن علاقهمند میشویم یا متاثر از احوالات شخصیمان.
بهزاد عمرانی: بعد از انتشار آلبوم جدیدمان، یک نفر به من گفت کاش پارسال به جای «مخرج مشترک»، «گذشتن و رفتن پیوسته» را بیرون میدادید! (با خنده) تصویری که آن لحظه به ذهنم رسید این بود که ما یک سری آلبوم روی طاقچه اتاقمان چیدهایم و با خود میگوییم خب! امسال این را منتشر کنیم.
«مخرج مشترک» حاصل احساسی بود که دوست داشتیم خودمان را از آن خالی کنیم. با آن آلبوم از میل به گفتن هر چیزی که دوست داشتیم و میل به انجام دادن هر کاری دلمان میخواست، تخلیه شدیم. در «گذشتن و رفتن پیوسته» این طور نبود که دوباره بخواهیم همان رویکرد را تکرار کنیم. انگار صفحهای ورق بخورد و شما حساستر شوید.
اولین اجرایی که من از شما دیدم به سال 88 برمیگردد. آن زمان احساس کردم گروه بُمرانی، دوست دارد کارش به موسیقی کانتری (Country music گونهای از موسیقی محلی آمریکا) نزدیک شود. این حال و هوا در «مخرج مشترک» هم تکرار شد اما گرایش «گذشتن و رفتن پیوسته» مشخصا به سمت موسیقی بالکان (موسیقی کولیهای اروپای شرقی) است. این میل به سمت موسیقی بالکان از کجا ریشه میگیرد و آیا تصادفی بوده است یا خیر؟ احساس من این است که تحت تاثیر تایگرلیلیز بودهاید. البته در لیریک به آن اندازه متهور و جسور نیستید چون در فرهنگ ما امکان ندارد اما در موسیقی و جهانبینیتان فضای بالکان را قوی میبینم و گمان میکنم بُمرانی مشغول پشت سر گذاشتن موسیقی کانتری است.
مزکی: فکر میکنم به واسطه تجربهای که در «مخرج مشترک» داشتیم توانستیم رنگی از موسیقی بالکان را پیدا کنیم. در روند ساخت قطعات آلبوم «گذشتن و رفتن پیوسته» شعرهایی رو به رویمان بود و ما شروع به صدا بخشیدن به آنها کردیم که کار مورد علاقهمان است. در این صدابخشی سعی کردیم فضای موسیقی بالکان را تجربه کنیم چون گرایش جمعی بُمرانی هم اکنون به سمت بالکان است و بیشترین شباهتمان به موسیقی بالکان در تنظیمهایمان است. البته در مواجه با قطعهای مثل «خیابونا» برخوردمان راک بود چون به آن صورت جواب بهتری گرفتیم.
آرش عمرانی: کسانی که با هم نشست و برخاست زیادی دارند وقتی برای انجام کاری دور هم جمع میشوند اول به سراغ چیزی میروند که راحتتر از پسش برمیآیند. ما موسیقی کانتری را خوب میشناختیم پس طبیعی بود که با آن شروع کنیم. شاید موسیقی کانتری بلد بودنمان باعث شد در «مخرج مشترک» به سراغش برویم چون مثلا تنظیماتی که در موسیقی بالکان وجود دارد سختتر است و با تمرین بیشتری به دست میآید. کسانی که فرضا به سراغ کانتری یا بلوز میروند، کمتر سراغی از بالکان یا باروک میگیرند چون دشوار است و میتوان گفت از این لحاظ از نظر تکنیکی پیش رفتهایم.
کیارش عمرانی: و اگر میخواستیم با سبک و سیاق «مخرج مشترک» ادامه دهیم در مواجه کانتری با محتوای آلبوم جدید به مشکل برمیخوردیم. چون کانتری به محتوای ترانههای «گذشتن و رفتن پیوسته» نمیآید.
آرش عمرانی: کانتری برای کسانی مناسبتر است که مدل زندگیشان با ما متفاوت است. کسانی که بیخیالاند و قهرمانی دارند که میرود تا برایشان فتح کند.
مزکی: ولی نحوه زندگی در اروپای شرقی به ما بسیار نزدیک است. (با خنده) از کودکی هم بیشتر تجربیاتمان خواسته یا ناخواسته به بلوک شرق نزدیکتر بوده است.
بهزاد عمرانی:اما به تازگی آلبومی پیدا کردهایم که ترکیب این دو است. یک گیتاریست کانتری با یک بند فانفار بالکان (Fanfar ). (با هیجان) حالا باید ببینیم آن را چه میشود کرد.
یک سوال شخصی از بهزاد عمرانی دارم. هنگام تولید «گذشتن و رفتن پیوسته» بحران عشقی داشتی؟
بهزاد عمرانی: نه! (با خنده) ولی پس زمینه داشتم. اگر اشارهات به قطعه «به من بخند» است... (با تامل) در مورد شخص خاصی، نه ولی دغدغهای از خیلی وقت پیش در ذهنم بود.
این را صرفا در مورد «به من بخند» میگویم. از 15، 16 سالگی هر وقت کسی را میدیدم که از او خوشم میآمد، تنها کاری که بلد بودم این بود که دلقکبازی دربیاورم. (با خنده) بدترین کاری که یک آدم میتواند برای دلبری انجام دهد!
بعد از مدتی فهمیدم این روش کارآمد نیست ولی چون راه دیگری بلد نبودم با همان فرمان ادامه دادم (خنده خودش و بقیه اعضای گروه) همیشه در ذهنم بود که این اتفاق چقدر تراژیک است و اساسا جایی هم بیان نمیشود. به شدت دلم میخواست این احساس را در موقعیتی بیرون بریزم که یک روز صبح «به من بخند» خودش آمد.
میدانی چرا پرسیدم؟ لزوما منظورم تجربه ترک شدن نبود. وقتی بحرانی عاطفی برایتان پیش میآید شروع به عمیق شدن در بعضی مفاهیم میکنید. سوالم بیشتر از این جهت بود که در کارتان احساس رشد میکنم و یکی از شاهدهای این گفته شکل خواندن توست.
مزکی: فکر میکنم اتفاقی که برای همهمان افتاده است چه در ساز زدن، چه در تنظیم، چه در شعرها و چه در خواندن این است که ما همیشه پیش از این شور یک کار را درمیآوردیم! خودمان که به موزیکمان گوش میدادیم میگفتیم خب! هر کاری بلد بودیم کردیم. (با اغراق و خنده) همه سولو (تکنوازی) داشتند، همه روی پارتهای هم چیزهایی زدند، در شعر هم هر چه دلمان خواست گفتیم و بهزاد هم هر جور دلش خواست خواند اما بعدا که همه اینها را گوش میدادیم، میدیدیم دوستش نداریم. در نتیجه به مرور تغییراتی در آن ایجاد کردیم که یکی از آنها خواندن بهزاد است.
قربانی: نکته دیگر این است که ما همیشه کارهایمان را در استودیو دیگران ضبط میکردیم و همیشه در آن جا چیزهایی روی اعصابمان بود. این سری در استودیو خودمان بودیم و با خیال راحت، وقت زیادی صرف کردیم.
کیارش عمرانی: (با خنده) در «گذشتن و رفتن پیوسته» این کار بهزاد بود که اتودی بزند، بعد فاینالش را بخواند، هفته بعد به آن گیر دهد که باید فلان قسمتش را دوباره بخواند و دوباره اتود بزند و دوباره فاینال بدهد.
بهزاد عمرانی: (با تایید) مثلا گیر میدادم که باید فلان قسمت را دوباره بخوانم. میخواندم، گوش میدادم، میدیدم آن چیزی نشده که میخواستم و دوباره میخواندم.
آرش عمرانی: به واسطه تجربهای که مانی به آن اشاره کرد توانستیم خودمان را حذف کنیم و چیزهایی بینمان اتفاق افتاد که در آلبوم قبل نبود. بردباریای که فکر میکنم حاصل تجربه بودن در یک بند است. این که میپذیرید قرار نیست فقط خودتان را نشان دهید و قبول میکنید سر و صدای الکی راه نیندازید.
بسیار پیش میآید که در کنسرت بندهای موسیقی با نوازندگانی مواجه میشویم که هر کدام در کار خود خوبند اما در نهایت که به خانه برمیگردیم احساس میکنیم از ساختار و کلیت موسیقی کنسرت آن بند چیزی در ذهنمان نمانده است.
مزکی: ما در «مخرج مشترک» همین کار را کردیم اما به خودمان گفتیم در «گذشتن و رفتن پیوسته» حواسمان را جمع خواهیم کرد و با یکدیگر چالشهای بسیاری داشتیم.
بهزاد عمرانی: (به شوخی) برای حذف کردن بعضی چیزها حتی با هم معامله کردیم.
مزکی: من و جهانیار با هم به ورکشاپ ماهان میرعرب رفتیم. یک روز در مورد همین حرف زد که بسیاری از کسانی که به کنسرت میروند انگار قرارشان با خودشان این نیست که از موسیقی لذت ببرند. آنها آمدهاند که کفشان بریده شود و بیشتر انگار سیرک است تا کنسرت و بعدش هیچ کس هیچ چیز یادش نمیماند.
اتفاقی که برای ما افتاد این بود که چون کارمان را با هم شروع کردیم، چیزهایی را در کنار هم یاد گرفتیم. هیچ کدام ما از ابتدا ادعای خفن بودن نداشتیم، ساز زدیم، با هم جلو رفتیم و کسی دنبال این که خودنمایی کند نبود. در واقع جای هر کداممان از اول سفت بود پس احتیاجی نداشتیم که بخواهیم خودمان را بیشتر عرضه کنیم و ناخودآگاه یاد گرفتیم کارمان را زیر یک چتر انجام دهیم.
کیارش عمرانی: و مشخصا در مورد «گذشتن و رفتن پیوسته» این حذف کردن خود برای دیده شدن بند، کاملا خودآگاه اتفاق افتاد. ما جلساتی با هم داشتیم و آسیببشناسی کردیم که تا حالا کجا خراب کردهایم و روی آن تحقیق کردیم که تاثیرات مثبت بسیاری هم داشت.
بهزاد عمرانی: مثلا آرش در مورد روش تمرین کردن تحقیق کرد و کنفرانس داد یا مانی در مورد موسیقی بالکان و من در مورد رپرتوار در کنسرت و همین طور باقی بچهها.
چیزهایی که دغدغهمان بودند و مطرح شدنشان به این شکل تاثیری مستقیم روی کارمان گذاشت. مثلا کیارش در کنفرانسش گفت، به گفته فلانی وقتی در اجرای زنده دچار اشتباه شدید تنها کاری که میتواند آن اشتباه را جبران کند این است که دوباره تکرارش کنید و تکرار آن باعث میشود وارد موزیک شود. (با هیجان) من دقیقا سه هفته بعد در کنسرتی اشتباهی کردم و همان لحظه تکرارش کردم و درست شد.
به نظرم همه این کنفرانسها و ارجاع دادنها به نقل قولهایی از حرفهایهای این فضا، باعث شد هر کداممان بیش از پیش بفهمیم مرکز جهان نیستیم و چیزهایی را نمیدانیم که اگر به کارمان اضافه شود نتیجه بهتر میشود. شاید بالاتر رفتن سنمان هم در بیشتر شدن قابلیتمان برای پذیرش نظر یکدیگر موثر بوده است و تا جایی که یادم میآید دو سال پیش این طور نبودیم.
مزکی: (با خنده) دو سال پیش هم نظر یکدیگر را قبول میکردیم اما بعد از یک هفته جنگ و دعوا.
بهزاد عمرانی:(با خنده بیشتر) تازه بعد از یک هفته هم به اجبار میپذیرفتیم.
شاید به این دلیل هم باشد که شما فقط با هم کار نمیکنید، زندگی هم میکنید.
بهزاد عمرانی: (به شوخی) چارهای نداریم!
از این نظر میگویم که اصولا عمر گروه های موسیقی در ایران کوتاه است. من مورد دیدهام که گروه به قطعه دوم نرسیده است. کسانی که 10 سال با هم رفیق بودند اما وقتی به هم پیوستند سر قطعه دوم دعوایشان شد و تمام. بندهای یک آلبومی و نهایتا دو آلبومی هم که زیادند. چه شد که از جنگ و دعواهای یک هفته، دو هفتهای به جایی رسید که برای قانع کردن هم تحقیق میکنید و کنفرانس میدهید؟!
مزکی: (با خنده) به نظرم نسبت فامیلی بیتاثیر نیست. من و جهانیار با هم فامیلیم و بهزاد و کیارش و آرش با هم اما جدا از این، آنچه بیشترین تاثیر را داشت این بود که همه ما در نقطه شروع، دلمان میخواست ساز بزنیم. در ابتدا دغدغه این که کنسرت بگذاریم نداشتیم و چون هیچ کدام آدمهای آکادمیکی نبودیم این طور نبود که بعد از تمام شدن درسمان و گرفتن مدرکمان بگوییم خب! حالا باید وارد بازار کار شویم.
ما دور هم جمع شدیم و هی بزرگتر شدیم یعنی تعدادمان بیشتر شد. دوست داشتیم آهنگهای جدید بسازیم و آلبوم ضبط کنیم که اولش هم بلد نبودیم. مثلا «جورابهای لخت» را به صورت آنسامبل (گروه نوازی) ضبط کردیم یعنی از نظر تکنیکی ضعیف بودیم اما دوست داشتیم چیزهایی را که شنیدهایم امتحان کنیم.
ذوقهایی این شکلی داشتیم تا کمکم پیشنهاد کار گرفتیم. در تئاتر حضور پیدا کردیم و آرام آرام کارمان از نظر اقتصادی توجیهپذیر شد. تهیهکننده پیدا کردیم، آلبومهایمان مجوز گرفت و کنسرت گذاشتیم. به نظرم همه اینها باعث شد با هم بمانیم و احساس کنیم جایی هستیم که در آن مفیدیم.
قربانی: از یک سو هویت بُمرانی بدون آدمهایش تعریف نمیشود و از سوی دیگر هر کداممان برای ارائه تعریفی از هویت خود به بُمرانی احتیاج داریم. گمان میکنم همین نیاز دو طرفه اجازه جدایی نمیدهد.
بهزاد عمرانی: (با خنده) حالا فردا دیس بند میشویم!
مزکی: چیز دیگری که یادم آمد این که همه بحثها، ناراحتیها و دعواهای ما برای کار است. ممکن است در استودیو خیلی هم با یکدیگر بد رفتار کنیم اما وقتی از آن جا بیرون میآییم مثل قبلیم و حتی شب را با هم میگذرانیم. کاری که میکنیم برایمان اهمیت دارد و به همین دلیل هر چیزی منطق خود را پیدا میکند. همه سر جایمان هستیم و منِ نوعی میدانم هیچ کدام از بچهها قرار نیست چیزی در پاچهام بکنند و هر کسی سعی میکند کار بیشتری برای گروه انجام دهد. در واقع بیشتر از هر چیز دیگری بُمرانی وسط است. (با خنده) گاهی چند ماه در قالب بُمرانی با یکدیگر ورزش میکنیم تا این که موزیک بزنیم.
بهزاد عمرانی: (با خنده) تنها کسی که هنوز هم گاهی اوقات چیزی در پاچه بقیه میکند منم که یهو گیر میدهم و ول نمیکنم.
مزکی: (با خنده، به شوخی) بهزاد کمی دگم و غیرمنطقی است. البته الان خیلی بهتر شده و کنفرانس بعدی جهانیار قرار است در مورد دگماتیسم و تاثیر آن بر موزیک باشد. (خنده همه اعضای گروه)
می خواهم در مورد انتشار اولیه قطعه «گذشتن و رفتن پیوسته» که با عنوان «تو خیلی دوری، خیلی دور» شناخته شد صحبت کنیم. بار اول این قطعه را از طریق آن چه در کنسرت هفدهم بهمن تان در شیراز ضبط شده بود گوش دادم و حالتی که برایم داشت حاکی از برخورد گروتسک شما با آن بود اما در آلبوم که شنیدمش دیدم چقدر همه چیز جدی شد و احساس کردم نحوه اجرای آن در کنسرت شیراز با آن چه در آلبوم است دو چیز جدا از هم هستند. این تغییر لحن آگاهانه بود؟
بهزاد عمرانی: در این ماجرا چند چیز دخیل بود. در آن اجرا، میکروفن درست و حسابی نداشتیم و ناچار بودم با صدایی بلند بخوانم، موزیک هنوز کامل آماده نشده بود و فقط گیتار و آکاردئون بود ولی ما زدیم و خواندیم اما انتظار پخش شدنش را نداشتیم.
زمانی که این قطعه منتشر شد با خودم گفتم چقدر بد! قطعهای که ما از آلبومِ هنوز منتشر نشده مان در کنسرت می خوانیم، بیرون میآید و ذهنیتی ایجاد میکند که باعث میشود با قطعه اصلی که در آلبوم است و بعدا میآید، بشوند دو چیز جدا از هم. تجربهای که در این زمینه داشتیم کاری بود که برای نشر چکه انجام دادیم. ما «اتوبوس قرمز» را برای آنها ضبط کردیم و به عنوان اتود ارائه دادیم که خیلی هم خوششان آمد. بعدا که قطعات اصلی را بردیم گفتند اتودش که بهتر بود. چون حدودا یک سال آن اتود را گوش داده بودند و حالا با چیزی مواجه شده بودند که در پروسه ضبطش حضور نداشتند. به نظرم عادات شنیداری سهم مهمی در این میان دارد و باعث میشود احساس کنید حال و هوایی که بار اول تجربه کردهاید، بار دوم تکرار نشده است.
کیارش عمرانی: ما این قطعه را در کنسرت شیراز با ترس و لرز زدیم چون نمیدانستیم واکنش مخاطب چطور خواهد بود اما دیدیم همه موبایلهایشان را درآوردند و با این که برای اولین بار بود کسی غیر از خودمان آن را میشنید درخواست کردند دوباره بزنیمش و ما هم دوباره زدیم. (به آرش) این تغییر لحن، دست تو بود. چون از ابتدا قرار بود فقط گیتار و آکاردئون باشد که در آلبوم نشد.
آرش عمرانی: ما در تنظیم زورمان نرسید و مجبور شدیم سازهای دیگری هم اضافه کنیم. دوست داشتم فضا ساده باشد و ما در همان سادگی روایتمان را بگوییم اما با گیتار و آکاردئون نشد مگر این که نوازنده خیلی عجیب و غریبی میداشتیم.
مزکی: این قطعه خیلی چرخ خورد. اول قرار بود نریشنهایش را کس دیگری بگوید بعد نشد و پروسه طولانیای را طی کرد تا چیزی بشود که الان در آلبوم میشنوید. خیلی وقتها پیش میآید که چیزهایی در قطعاتمان عوض شود ولی این یکی دیگر خیلی چرخید.
بهزاد عمرانی: ولی این نسخه هم مورد استقبال قرار گرفت.
مانی:به نظرم این حتی بهتر از نسخه قبل است. چون تر و تمیزتر است و فضای رمانتیکش بهتر درآمده است.
احساس من این بود که آن حالت پارودیکی که فضایی به شنونده میدهد که اگر خواست بخندد و اگر خواست گریه کند به بُمرانی قبل نزدیکتر است اما تنظیم فعلی جایش در آلبوم درستتر است.
مزکی: اتفاقی که در کنسرتها میافتد همین است. شروع که میکنیم بعضیها وسطش میخندند و ذوق میکنند.
بهزاد عمرانی: یک سری هم هستند که متن دیگری از آن بیرون آوردهاند! بعد از منتشر شدن آنچه از اجرایمان در شیراز ضبط شده بود، خیلیها به جایِ «معنیِ» می گفتند «من یه» (من یک)!
قربانی: بهزاد موقع ضبط میدانست که ممکن است بعضی احساس کنند این «من یه» (من یک) است و مشخصا بر «معنیِ» تاکید میکرد. (با خنده) تا جایی که مثل آهنگ عربی شده بود.
بهزاد عمرانی: (با خنده) یکی به من مسیج زد که چرا عوضش کردید؟! گفتم از اول «معنیِ» بود. گفت ولی به نظرم «من یه» بهتر است. گفتم «من یه» نبود. ادامه داد ولی «من یه» خیلی بهتر است. در نهایت گفتم تو همان طوری که میخواهی بشنو.
اوایل سال جاری کنسرتی در سالن میلاد نمایشگاه بینالمللی تهران داشتید. اگر دوباره بخواهید کنسرت بگذارید میلاد را انتخاب میکنید؟
مزکی: اگر نظر شخصیمان را میخواهید، ما خودمان قطعا آن سالن را دوست نداریم.
قربانی: ما سالن کوچک را ترجیح میدهیم.
مزکی: البته این ما نیستیم که تصمیم میگیریم. در انتخاب سالن، نظر تهیهکننده و بحث اقتصاد گروه دخیل است و این که راه دیگری نداریم. در غیر این صورت باید در سالن آزادی کنسرت بگذاریم که با 20 اجرا به اندازه یک اجرای میلاد مخاطب و بازدهی مالی داشته باشیم. وقتی سالن 700، 800 نفره خوب نداریم چاره دیگری نیست.
کیارش عمرانی: ما یا می توانیم به برج میلاد فکر کنیم یا وحدت که برای ورود به هر کدامشان دیواری جلویمان میگذارند، پس انتخاب دیگری نداریم.
مزکی: آن اجرا پیشنهادی بود در قالب یک خیریه و فکر میکنم نقطه ضعفش بینظمیاش بود. سالن را ساعت 5 عصر به ما تحویل دادند و آن روز دو گروه آن جا اجرا داشتند که ما عملا نتوانستیم ساند چک کنیم. در مجموع تجربه خوبی نبود.
آرش عمرانی: آن روز در میلاد تا ساعت چهار عصر نمایشگاه برپا بود.
مزکی: نمایشگاه نفت و گاز هم بود. یعنی مهمترین نمایشگاهی که آن جا برگزار میشود. انگار همه چیز دست به دست هم داد تا تجربه خوبی نداشته باشیم. خوشبختانه یک هفته بعد از آن اجرایی در نیاوران داشتیم که (با خنده) اجرای میلاد را شست و برد.
برای گروههایی مثل شما نزدیکی به مخاطب مهم است و نباید در سالن بزرگی باشید که فاصله استیج با تماشاگر زیاد است. مثلا تایگر لیلیز با آن که بند معروفی است اما چیزی حدود 10، 15 سال است که هر سال در سالنی کوچک در پراگ کنسرت میدهد.
مزکی: آنها امکانات سختافزاری بیشتری دارند و برای همین میتوانند جای خود را پیدا کنند. ما برای این که بیشتر شنیده شویم مجبوریم کارهایی بکنیم؛ مثلا برویم میلاد، برای این که آن جا را به اسم موسیقی پاپ میشناسند و این طور جا افتاده است که گردش مالی هر چیزی که زیر چتر پاپ برود فعال میشود ولی ما هم احتمالا بعد از چند تجربه بلد میشویم که این فاصله را چطور بشکانیم. چون به نظرم اینها تعاریفی است که آدمها خودشان میگذارند.
منظورت از جا افتادن این است که استقبال عمومی از عنوان «پاپ» همیشه بیشتر است ؟
مزکی: بله. به نظرم این کلا اشتباه است. ما این تجربه را با کلیپ «گذشتن و رفتن پیوسته» داشتیم که علییار راستی ساختش. به نظرمان آن کلیپ را آدمهای خیلی کمی باید دوست میداشتند چون فضا و مدلش چیزی نبود که همه بپسندند. ولی یکهو به شدت دیده شد.
پیشبینی نمیکردید؟
مزکی: نه! برای همین فکر میکنم ما در مملکتمان باید یک سری چیزها و از جمله ذائقهشناسی مخاطب را این شکلی یاد بگیریم چون زورمان به خیلی چیزها نمیرسد.
استفاده از سیستم پخش مویرگی (وَلِت) در کنار نسخه فروشگاهی (بوکلت) برای توزیع آلبوم راهی برای همین ذائقهشناسی بود؟
مزکی: قضیه این است که شما اگر رسانهای مثل رادیو یا تلویزیون داشته باشید راحت شنیده میشود و بعد از آن است که آدمها تصمیم میگیرند انتخابتان کنند یا نه ولی وقتی این شانس را ندارید که شنیده شوید اساسا نمیتوانید بفهمید کسی دوستتان دارد یا ندارد. پس ناچارید ولت شوید و کارتان را در سوپرمارکتها هم بگذارید حتی اگر جای غلطی برای فروش کالای فرهنگی باشد.
که البته در ایران هم عرف است.
مزکی: عرف بودنش به همین دلیل است که جای دیگری نیست که آدمها ببینندتان.
چیزی که برای من جالب بود شکل پروموت شدن (Promote ) آلبوم «گذشتن و رفتن پیوسته» بود، انگار بُمرانی پیش از انتشار آلبوم جدید با بیرون فرستادن قطعه «پپرونی» به عنوان سینگل دوباره ریبرندینگ شد. شاید برای اولین بار بود که میدیدم برای انتشار یک آلبوم پروسهای کاملا حرفهای در نظر گرفته شده است. این اتفاق طراحی شده بود یا این که چیزهای مختلف دست به دست هم دادند؟
مهدی حسینی: این اتفاق ترکیب یک طراحی و البته مطالعه و اصلاح دائمی بر اساس بازخورد بود که مرتبا در هر قدم از برندینگ و پروموشن بمرانی از ابتدای پروسه تولید آلبوم انجام شد. ما بعد از نهایی شدن آلبوم و درک پتانسیلهایی که دارد، تصمیم گرفتیم کار جدیدی انجام دهیم و تغییری در نحوه ارائه آلبوم ایجاد کنیم. تغییری که بتواند به نفوذ بیشتر در جامعه و بهتر شنیده شدن کمک کند. این یک ذهنیت کلی بود که با تهیه کننده در موردش صحبت کرده بودیم و البته خود بچهها هم در آن نقش داشتند. نکته ای که به آن توجه ویژه داشتیم هم هویت بُمرانی بود که می خواستیم بدون دست زدن به این هویت، بسترهای جدیدی برای ارائهاش پیدا کنیم.
تجربههای دیگران هم خیلی به کارمان آمد. ما در شش ماه اخیر در مورد تک تک آلبومهایی که بیرون آمد حرف زدیم، خبرها را گوش دادیم، پیگیری کردیم که چه کسی چه زمانی سینگلش را بیرون میدهد و با چه ویدئویی و میزان موفقیتش چقدر است. بعد از آن بود که شروع کردیم به امتحان کردن، بُمرانی هم اعتماد کرد و گفت امتحان کنیم. ما داشتیم کشف میکردیم که چه اتفاقی رخ خواهد داد. اولین بازخوردها از انتشار «پپرونی» به صورت سینگل را در کنسرتها گرفتیم. وقتی آدمها همخوانی میکردند و بازخورد نشان میدادند با خودمان گفتیم انگار اتفاق درستی افتاده است. برای همین با اطمینان بیشتر ادامه دادیم و قطعه «گذشتن و رفتن پیوسته» که با نام «تو خیلی دوری، خیلی دور» مشهور شد را با قدرت بیشتر به شکل فراگیری منتشر کردیم و البته بازخوردش را در جشنواره فجر دیدیم. این که مخاطبین شعرها را حفظ بودند و بلند بلند می خواندند، آن هم به فاصله خیلی کمی از انتشار آلبوم تجربه فوق العاده ای بود.
بهزاد عمرانی: برایمان عجیب بود که در کنسرت مردم «پپرونی»ای را با ما میخواندند که فقط سه روز از انتشارش گذشته بود.
مزکی: چیزی که به شدت از آن لذت بردیم این بود که از ششم فروردین پارسال تصمیم گرفتیم کار روی آلبوم جدیدمان را شروع کنیم. استودیو خودمان را سه روزه درست کردیم. این روند از اتود زدن تا مجوز گرفتن و رونمایی به شدت منظم و با حساب و کتاب و برنامهریزی بود.
قربانی: (با خنده) در تاریخ بُمرانی، اولین باری بود که زمانی را مشخص میکردیم و میگفتیم فلان قسمت از کار آلبوم باید تا این موقع تمام شود و واقعا تمام شد. قبل از آن همیشه سه چهار ماه از تاریخ خودمان عقب بودیم.
مزکی: خودمان باورمان نمیشد! مثلا گفتیم تا این تاریخ باید اتودها را تحویل بدهیم و دقیقا همان شد یا به کسری ابراهیمی که آلبوم را میکس کرد گفتیم تا فلان موقع میخواهیمش و کسری دقیقا کار را در همان تاریخ حاضر کرد.
بهزاد عمرانی: چیزی که دوست دارم بگویم این است که هر چه قدر به روز رونمایی از آلبوم نزدیکتر میشدیم اطرافیانمان و حتی کسانی که دوستمان نداشتند بیشتر و بیشتر دلشان میخواست آلبوممان موفق شود. این برای من خیلی عجیب بود.
هر کسی هر کاری از دستش برمیآمد انجام داد. حتی کسانی که مثلا آلبوم ما را در ماشینشان گوش نمیدادند، میگفتند بُمرانی باید بماند و ما کمک میکنیم که بماند یا برخوردی که «دیرین دیرین» کرد برایمان خیلی عجیب بود و اصلا توقع نداشتیم یک قسمتش را این قدر اختصاصی برای ما بگذارد. آدمهای دور و برمان از رسانهها گرفته تا تمام دوستان و کسانی که اطرافمان بودند همگی انرژی مثبت میدادند که این آلبوم بیرون بیاید و موفق شود. این حال ما را خیلی خوب کرد. چیزی که احساس کردیم برای خیلی از گروههای دیگر واقعا وجود ندارد و فکر میکنم به خاطر همان احساس صمیمیتی است که بعد از مدتی به آدمها منتقل میشود.
شما آدمهای دوست داشتنیای هستید، موزیکتان را میزنید و چیزهای دیگر برایتان در مرحله بعد از آن قرار دارد. آدمها این حس را میگیرند چون موسیقی نیاز به سلامت دارد و پلیرش باید سالم باشد. البته منظورم از سالم چیزی نیست که در عرف جامعه وجود دارد و بیشتر اشارهام به صادق بودن و جو مثبتتان است. رقابت شدید است چون فضا کم است اما شما با اطرافیانتان خوب تا میکنید.