خبرگزاری فارس: از کوچه پس کوچههای محل که میگذری، در ابتدای یکی از همان بن بستهای میانی است که ساختمانی نسبتا قدیمی، به نظر دو طبقه با آجرهای نارنجی رنگش میان ساختمانهای بلند و نوساز، خودنمایی میکند.
خانه 2 در دارد، یکی از دربها، درب کوچک قهوهای رنگی است که با چارچوبی از سیمان محصور شده، با دلهره زنگ خانه را زدیم.
دایی امیرحسین در را باز کرد با استقبال گرمی ما را به داخل خانه هدایت کرد.
(امیرحسین داداشی یکی از آتشنشانان محبوسی است که حین عملیات اطفای حریق ساختمان پلاسکو بر اثر تخریب ساختمان زیر آوار مانده است و تاکنون خبری از پیکر وی اعلام نشده است)
از حیاط کوچک خانه وارد اتاق شدیم...
اتاقی کوچک اما با آدمهایی به وسعت دریا...
از در که وارد شدیم خانواده امیر حسین یکی پس از دیگری به استقبالمان آمدند.
از همان ابتدا فضای خانه حالت طبیعی نداشت، انگار چیزی بر قلبت سنگینی میکرد.
سکوت و نفسهای عمیق مادر، ایستادگی و غرور مردانه پدر امیرحسین، هر قلبی را در خود مچاله میکرد.
در ابتدا غم چشمان مادر قدرت کلام را از زبان همگان گرفته بود...
بعد از سکوت ابتدایی حضورمان، با پدر امیرحسین وارد گفتوگو شدیم.
پدری که جنس وجودش سرشار از ایمان، یقین و عشق بود. نگاهش بارانی ولی لحن حرفهایش به صلابت کوهی قدرتمند بود...
با همان غرور مردانهاش اینگونه به شرح ماجرا پرداخت: «روز اتفاق شیفت کاری امیرحسین بود ولی قبل از آنکه شیفت کاریاش شروع شود، برای شرکت در امتحان، دانشگاه بود.
امیرحسین، دانشجوی کارشناسی ارشد[بود]، در این بخش از گفتوگو پدرش مکث کوتاهی کرد و گفت: البته دانشجوی کارشناسی ارشد [هست] چون ما هنوز از زنده بودن امیرحسین نا امید نشدهایم.
آن روز امیرحسین بعد از دانشگاه باید به ایستگاه آتشنشانی میرفت و بعد از زدن کارت ورودش، وارد عملیات اطفای حریق پلاسکو میشده اما امیرحسین آن روز تا متوجه آتشسوزی میشود بدون رفتن به ایستگاه، وارد عملیات اطفای حریق پلاسکو میشود.
که گفته شده آن روز، حین عملیات امیرحسین را جهت آوردن قیچی آهن بر به طبقه پایین ساختمان میفرستند که از آن به بعد دیگر امیرحسین به بالا بر نمیگردد.
پدر این آتش نشان که خود نیز از نیروهای آتش نشانی بوده و فقط 2سالی است که باز نشسته شده بیان کرد: وقتی امیرحسین 3 ساله بود او را همراه خودم به ایستگاه آتشنشانی میبردم و او از همان ابتدای کودکی با فضای آتشنشانی آشنا شده بود و در سن 16 سالگی وارد هنرستان آتش نشانی شد.
امیرحسین پس از اتمام دوران هنرستان خود به عنوان سرباز آتشنشان به فعالیت خود ادامه داد و پس از آن در سال 88 وارد سازمان آتش نشانی شد.
پدر این آتشنشان از شجاعت پسرش اینگونه گفت: امیرحسین در بین تمامی همکارانش به شجاعت و جسارت شهرت داشت.
پدر این آتشنشان از حضورش در محل حادثه خبر داد: من از ابتدای وقوع حادثه تا کنون در محل حادثه حضور داشتم و از نزدیک ضلع شمال غرب ساختمان پلاسکو که فرزندانمان آنجا محبوس هستند، را مشاهده کردیم.
در اینجا نفس عمیقی میکشد و با اشاره به این بیت« گر نگهدار من آن است که من میدانم، شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد» میگوید: امید و توکل ما فقط به خدا است و هر چه خدا بخواهد ما تسلیم فرمانش هستیم.
چیزی که بیش از هر امری گفتوگو با این مرد را حیرت انگیز میکرد، اعتقاد و ایمان در حرفها ن نگاهش بود.
پدر امیرحسین بودن و رفتن فرزندش را زیبا میدانست و اینگونه بیان کرد: هر کسی کار برای ملت و مردم میکند در واقع به خدا خدمت میکند.
بچههای آتشنشان با عشق وارد این شغل میشوند و با جون و دلشان این حرفه را ادامه میدهند چون این شغل به لحاظ مالی عایدی ندارد و اگر عشقی نباشد کسی به اینکار ادامه نمیدهد.
پدر این آتشنشان اظهار داشت: قرار بود من و امیرحسین مدافع حرم شویم و در آنجا به درجه رفیع شهادت برسیم، همیشه هم امیرحسین به شوخی میگفت من زودتر میروم سوریه...که تقدیر نیز به نوای دلش گوش سپرد و جوری رقم زد که او زودتر از من مدافع حریم مردم شد...
پدر امیرحسین در پایان حرفهایش لبخندی زد و گفت: او از من در شهادت پیشی گرفت و راه را یک تنه رفت...
بعد از صحبت با پدر امیرحسین که به جد صلابت و استقامت در حرفهایش حیرت انگیز بود، در کنار مادر امیرحسین نشستیم و این بار حال و هوای مادرانه او را جویا شدیم.
مادر امیر حسین که خیسی چشمانش و لرزش دستانش بر کسی پوشیده نبود در رابطه با چگونگی دریافت خبر محبوسی فرزدنش در زیر آوار گفت: آن روز مثل تمام روزهای دیگر در خانه مشغول فعالیت بودم و از اخبار نیز مطلع نبودم تا اینکه مادرم تماس گرفت و از من خواست تا اخبار را پیگیری کنم که چه اتفاقی افتاده است.
وقتی از ماجرا باخبر شدم، استرس و نگرانی تمام وجودم را فرا گرفت چون میدانستم که آن روز شیفت کاری امیر حسین است....
با تماسهایی که گرفتم متوجه شدم که امیر حسین در عملیات حضور دارد...
حالا صدای مادر آرام تر از قبل شد، این بار حلقه اشک امان چشمانش را نداد...
سکوتی غمبار بر در و دیوار خانه چنگ میانداخت...
حال به چشمان هر کسی مینگری بارانی است...
یکی از خواهران امیرحسین به انتهای آشپزخانه میرود تا صدای گریههایش مادر را بیتاب تر نکند...
فضای اتاق بر گلوهایمان سنگینی میکرد...
اعضای خانه با لیوانی آب سعی در آرام کردن مادر کردند...
آنطرفتر تلویزیون مدام در حال مرور اخبار بود...
ناگهان زیر نویسی مبنی بر کشف پیکری جدید مادر را برانگیخت...
مادر امیر حسین حالا دستانش را بر هم میفشرد و زیر لب ذکر یاحسین سر میدهد...
اما 6 روز است که وضع مادر همین است و چشمانش هر لحظه خیره به اخبار است تا شاید اعلام خبر کشف پیکر تنها پسرش تسکینی بر قلب سوختهاش باشد...
خانه 2 در دارد، یکی از دربها، درب کوچک قهوهای رنگی است که با چارچوبی از سیمان محصور شده، با دلهره زنگ خانه را زدیم.
دایی امیرحسین در را باز کرد با استقبال گرمی ما را به داخل خانه هدایت کرد.
(امیرحسین داداشی یکی از آتشنشانان محبوسی است که حین عملیات اطفای حریق ساختمان پلاسکو بر اثر تخریب ساختمان زیر آوار مانده است و تاکنون خبری از پیکر وی اعلام نشده است)
از حیاط کوچک خانه وارد اتاق شدیم...
اتاقی کوچک اما با آدمهایی به وسعت دریا...
از در که وارد شدیم خانواده امیر حسین یکی پس از دیگری به استقبالمان آمدند.
از همان ابتدا فضای خانه حالت طبیعی نداشت، انگار چیزی بر قلبت سنگینی میکرد.
سکوت و نفسهای عمیق مادر، ایستادگی و غرور مردانه پدر امیرحسین، هر قلبی را در خود مچاله میکرد.
در ابتدا غم چشمان مادر قدرت کلام را از زبان همگان گرفته بود...
بعد از سکوت ابتدایی حضورمان، با پدر امیرحسین وارد گفتوگو شدیم.
پدری که جنس وجودش سرشار از ایمان، یقین و عشق بود. نگاهش بارانی ولی لحن حرفهایش به صلابت کوهی قدرتمند بود...
با همان غرور مردانهاش اینگونه به شرح ماجرا پرداخت: «روز اتفاق شیفت کاری امیرحسین بود ولی قبل از آنکه شیفت کاریاش شروع شود، برای شرکت در امتحان، دانشگاه بود.
امیرحسین، دانشجوی کارشناسی ارشد[بود]، در این بخش از گفتوگو پدرش مکث کوتاهی کرد و گفت: البته دانشجوی کارشناسی ارشد [هست] چون ما هنوز از زنده بودن امیرحسین نا امید نشدهایم.
آن روز امیرحسین بعد از دانشگاه باید به ایستگاه آتشنشانی میرفت و بعد از زدن کارت ورودش، وارد عملیات اطفای حریق پلاسکو میشده اما امیرحسین آن روز تا متوجه آتشسوزی میشود بدون رفتن به ایستگاه، وارد عملیات اطفای حریق پلاسکو میشود.
که گفته شده آن روز، حین عملیات امیرحسین را جهت آوردن قیچی آهن بر به طبقه پایین ساختمان میفرستند که از آن به بعد دیگر امیرحسین به بالا بر نمیگردد.
پدر این آتش نشان که خود نیز از نیروهای آتش نشانی بوده و فقط 2سالی است که باز نشسته شده بیان کرد: وقتی امیرحسین 3 ساله بود او را همراه خودم به ایستگاه آتشنشانی میبردم و او از همان ابتدای کودکی با فضای آتشنشانی آشنا شده بود و در سن 16 سالگی وارد هنرستان آتش نشانی شد.
امیرحسین پس از اتمام دوران هنرستان خود به عنوان سرباز آتشنشان به فعالیت خود ادامه داد و پس از آن در سال 88 وارد سازمان آتش نشانی شد.
پدر این آتشنشان از شجاعت پسرش اینگونه گفت: امیرحسین در بین تمامی همکارانش به شجاعت و جسارت شهرت داشت.
پدر این آتشنشان از حضورش در محل حادثه خبر داد: من از ابتدای وقوع حادثه تا کنون در محل حادثه حضور داشتم و از نزدیک ضلع شمال غرب ساختمان پلاسکو که فرزندانمان آنجا محبوس هستند، را مشاهده کردیم.
در اینجا نفس عمیقی میکشد و با اشاره به این بیت« گر نگهدار من آن است که من میدانم، شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد» میگوید: امید و توکل ما فقط به خدا است و هر چه خدا بخواهد ما تسلیم فرمانش هستیم.
چیزی که بیش از هر امری گفتوگو با این مرد را حیرت انگیز میکرد، اعتقاد و ایمان در حرفها ن نگاهش بود.
پدر امیرحسین بودن و رفتن فرزندش را زیبا میدانست و اینگونه بیان کرد: هر کسی کار برای ملت و مردم میکند در واقع به خدا خدمت میکند.
بچههای آتشنشان با عشق وارد این شغل میشوند و با جون و دلشان این حرفه را ادامه میدهند چون این شغل به لحاظ مالی عایدی ندارد و اگر عشقی نباشد کسی به اینکار ادامه نمیدهد.
پدر این آتشنشان اظهار داشت: قرار بود من و امیرحسین مدافع حرم شویم و در آنجا به درجه رفیع شهادت برسیم، همیشه هم امیرحسین به شوخی میگفت من زودتر میروم سوریه...که تقدیر نیز به نوای دلش گوش سپرد و جوری رقم زد که او زودتر از من مدافع حریم مردم شد...
پدر امیرحسین در پایان حرفهایش لبخندی زد و گفت: او از من در شهادت پیشی گرفت و راه را یک تنه رفت...
بعد از صحبت با پدر امیرحسین که به جد صلابت و استقامت در حرفهایش حیرت انگیز بود، در کنار مادر امیرحسین نشستیم و این بار حال و هوای مادرانه او را جویا شدیم.
مادر امیر حسین که خیسی چشمانش و لرزش دستانش بر کسی پوشیده نبود در رابطه با چگونگی دریافت خبر محبوسی فرزدنش در زیر آوار گفت: آن روز مثل تمام روزهای دیگر در خانه مشغول فعالیت بودم و از اخبار نیز مطلع نبودم تا اینکه مادرم تماس گرفت و از من خواست تا اخبار را پیگیری کنم که چه اتفاقی افتاده است.
وقتی از ماجرا باخبر شدم، استرس و نگرانی تمام وجودم را فرا گرفت چون میدانستم که آن روز شیفت کاری امیر حسین است....
با تماسهایی که گرفتم متوجه شدم که امیر حسین در عملیات حضور دارد...
حالا صدای مادر آرام تر از قبل شد، این بار حلقه اشک امان چشمانش را نداد...
سکوتی غمبار بر در و دیوار خانه چنگ میانداخت...
حال به چشمان هر کسی مینگری بارانی است...
یکی از خواهران امیرحسین به انتهای آشپزخانه میرود تا صدای گریههایش مادر را بیتاب تر نکند...
فضای اتاق بر گلوهایمان سنگینی میکرد...
اعضای خانه با لیوانی آب سعی در آرام کردن مادر کردند...
آنطرفتر تلویزیون مدام در حال مرور اخبار بود...
ناگهان زیر نویسی مبنی بر کشف پیکری جدید مادر را برانگیخت...
مادر امیر حسین حالا دستانش را بر هم میفشرد و زیر لب ذکر یاحسین سر میدهد...
اما 6 روز است که وضع مادر همین است و چشمانش هر لحظه خیره به اخبار است تا شاید اعلام خبر کشف پیکر تنها پسرش تسکینی بر قلب سوختهاش باشد...