تهرانی نیوز - پايگاه اطلاع رسانی تهرانی نيوز

[نسخه مخصوص چاپ ]

TEHRANYNEWS.IR


روایتی از زندگی تلخ دختر قربانی اسیدپاشی
تاريخ خبر: سه شنبه، 21 تير 1401 ساعت: 08:29

 روزنامه اعتماد در گزارشی تلخ در باره یک قربانی اسیدپاشی نوشت: هشت سال است که از ماجرای اسیدپاشی به سیما افشاری می‌گذرد. اسید توسط زنی به نام «پری‌سیما» بر صورت و بدن این دختر در یکی از پارک‌های شهرستان دهدشت از توابع کهگیلویه و بویراحمد پاشیده و همین موضوع باعث می‌شود زندگی سیما به‌طور کل نابود شود.

پس از این اتفاق وحشتناک، ازدواج سیما با نامزدش منتفی می‌شود و دو، سه سال بعد از آن نیز مادر و یکی از برادران او از شدت ناراحتی فوت می‌کنند.
 
در تمام این سال‌ها سیما تک و تنها بدون هیچ حمایتی از سوی دولت و خیرین روزها و شب‌ها را می‌گذراند. او در جریان این اسیدپاشی دندان‌هایش را از دست داده و یکی از چشم‌هایش کاملا از بین رفته و اعضای صورتش نیز با اسید در هم تنیده شده است.
 
حالا سیما با این وضعیت بد جسمانی نه می‌تواند سر کار برود و نه حتی پایش را از در خانه بیرون بگذارد، البته منظور از خانه فقط یک اتاق است. وضعیت مالی سیما نیز به‌ شدت ضعیف است طوری که حتی پولی ندارد تا هزینه خورد و خوراکش را تامین کند چه برسد به هزینه درمانش. او مانند تمام قربانیان اسیدپاشی از یاد رفته است با این تفاوت که برخی از این قربانیان به واسطه حمایت‌های خانواده‌های‌شان و برخی مسوولان دولتی توانستند عمل‌های مختلفی را برای روند درمان‌شان انجام دهند اما سیما از تمام این حمایت‌ها بی‌بهره ماند و صدایش در این هشت سال به گوش هیچ احدی نرسیده است.
 
پری‌سیما؛ زنی که بر چهره و بدن این دختر اسید پاشید در حال حاضر در زندان شیراز به ‌سر می‌برد و از زندان با سیما تماس می‌گیرد و او را به بهانه‌های مختلف تهدید می‌کند. تنها تقاضای سیما از مسوولان دولتی و خیرین این است که او را مورد حمایت قرار دهند. در ۳۰ شهریور ماه ۱۳۹۳ پری سیما؛ زنی که تصور می‌کرد همسرش «عباس» قرار است با سیما افشاری ازدواج کند، برای او نقشه شومی کشید و سه بار به صورت و بدن سیما اسید پاشید.
 
با گذشت ۸ سال از این حادثه تلخ، «اعتماد» طی چندین تماس تلفنی در گفت‌وگو با «سیما افشاری» جزییاتی را از شرایط و اوضاع این قربانی اسیدپاشی در شهرستان دهدشت شرح می‌دهد.

پیشنهادهای بی‌شرمانه به یک قربانی اسیدپاشی
 
سیما در طول چندین تماسی که با او برقرار کردم از ابتدای مصاحبه تا انتهای آن مرتب گریه کرد. یادآوری آن حادثه قلبش را به درد می‌آورد و بدتر از آن عدم حمایت از سوی دولت و خیرین سیما را معترض کرده است. او کلماتش را این‌گونه شروع می‌کند و می‌گوید: «شما اصلا نمی‌توانید درک کنید که به من چه می‌گذرد. همان سالی که به من اسیدپاشی شد برخی افراد از خارج از کشور با من تماس گرفتند و از من خواستند که برای درمان به آنجا بروم اما خب برخی مسوولان دولتی به من گفتند که همین جا بمان، ما سعی می‌کنیم هزینه‌های درمانت را تقبل کنیم اما تا همین الان که با شما صحبت می‌کنم دریغ از هزار تومان. بعد از هشت ماه که من در بیمارستان تحت درمان بودم وقتی مرخص شدم انگار دیگر فراموش شدم. فقط چند باری از روزنامه‌های مختلف برای مصاحبه با من تماس گرفتند چه فایده مصاحبه با من را منتشر کردند اما هیچ کس صدایم را نشنید.
 
الان آن افرادی که به من گفتند ایران بمان کجا هستند؟! سه هفته است که غذا نخورده ام. اشتهایی هم برایم نمانده که بخواهم غذا بخورم. پس از آن حادثه دندان‌هایم را از دست دادم. زندگی من با این حادثه نابود شد. قبل از حادثه کارت‌های عروسی‌ام را هم پخش کرده بودم اما با این اتفاق ازدواجم به‌هم خورد. دو، سه سال پس از جریان اسیدپاشی مادرم از غصه من دق کرد و مُرد. چند وقت بعد از فوت مادرم هم یک شب وقتی مشغول شام خوردن بودیم برادرم سکته کرد و از دنیا رفت. بعد از مرگ برادرم به نان شبم هم محتاج شدم. هر جا هم برای کار می‌رفتم به خاطر چهره‌ام به من کار نمی‌دادند به آنها می‌گفتم شما کار می‌خواهید من در خانه انجام می‌دهم اما قبول نمی‌کردند.»
 
او در ادامه توضیح می‌دهد: «شما اگر می‌توانید بلیت تهیه کنید و بیایید دهدشت وضعیت زندگی من را از نزدیک ببینید. تک و تنها یک اتاق اجاره کردم و در آن نشستم و فقط به در و دیوارش نگاه می‌کنم تا بالاخره عمرم تمام شود. جرات هم ندارم پایم را از در این اتاق بیرون بگذارم. چه جوری بهتان بگویم تا از در خانه بیرون می‌روم پیشنهادهای بی‌شرمانه در این شهرستان به من می‌شود. چند وقت هم هست صاحبخانه جوابم کرده است، دنبال خانه می‌گردم اما با پولی که دارم بدترین منطقه را به من معرفی کردند. با این پولم باید بروم منطقه‌ای که معتادان و زنان روسپی در آن زندگی می‌کنند. چشم‌هایم هم بینایی‌اش را از دست داده فقط یک چشمم با درصد خیلی کمی می‌بیند. تا برسم به خانه و با شما صحبت کنم پایم پیچ خورد و افتادم داخل جوی آب.»
 
سیما درخصوص زنی که روی صورت و بدنش اسید پاشیده در ادامه می‌گوید: «پری سیما در زندان هم درگیری ایجاد می‌کند و به همین خاطر هر از گاهی زندانش را عوض می‌کنند و الان هم در زندان شیراز است. مرتب هم با من تماس می‌گیرد و تهدیدم می‌کند که اگر رضایت ندهی بد می‌بینی. دیه هم به من نمی‌دهد و می‌گوید پول ندارم. این زن از خانواده درستی نیست و قبل از من هم روی صورت یکی از اقوام‌شان اسید ریخته بود. پری سیما قبل از اینکه زندان برود طلاق گرفت. یک بار هم از زندان با من تماس گرفت و گفت که با یکی از زندانی‌ها که در بند مردان است ازدواج کرده. بعد هم به من گفت؛ آزاد که شدم جشن عروسی می‌گیرم. تو بیا و در مراسم عروسی‌مان برقص.»
 
سیما چند ثانیه‌ای سکوت می‌کند و مجدد می‌گوید: «شما فقط حرف زدن این زن را ببینید.»
 
۸ سال پیش، روز حادثه
 
سیما درخصوص ماجرای اسیدپاشی‌اش می‌گوید: «عباس همسر پری سیما؛ دوست برادرم بود که روابط خانوادگی محدودی با ما داشت و چون برادرم راننده آژانس او بود، هر از گاهی به خانه ما رفت و آمد می‌کرد. به خاطر همین رفت و آمدها، همسرش تصور می‌کرد، عباس مرا برای ازدواج انتخاب کرده و دوست دارد، طوری که حدود یکی، دو ماه با من تماس تلفنی داشت و هر بار از من می‌پرسید می‌خواهی با شوهرم ازدواج کنی؟ من هر بار تاکید می‌کردم و می‌گفتم؛ من هیچ ارتباطی با شوهرت ندارم و راجع به من فکرهای اشتباه و قضاوت بی‌جا نکن و به خانه شوهرت برگرد و به زندگی‌ات ادامه بده، چون از مدتی قبل با همسرش قطع رابطه کرده بود و در منزل پدرش زندگی می‌کرد.
 
پری‌سیما هر روز با من تماس می‌گرفت و به من فحش و ناسزا می‌داد. به مادرم توهین می‌کرد و حتی تهدیدم می‌کرد که می‌زنمت و می‌کشمت اما من هر بار تلفن را قطع می‌کردم و بارها تلفن را به مادر و برادرم می‌دادم تا آنها با او صحبت کنند اما حرف نمی‌زد تا اینکه روز حادثه لحن صحبت‌هایش با من تغییر کرد و با محبت و مهربانی با من حرف ‌می‌زد. می‌گفت؛ عزیزم من دوستت دارم، می‌خوام ببینمت، تو خیلی خوب و مهربانی. می‌گفت؛ دیگر شوهرش را دوست ندارد و می‌خواهد با فرد دیگری ازدواج کند و به خاطر من از همسرش جدا نشده است. روز حادثه با خودم قرآن به همراه برده بودم و برایش قرآن خواندم.
 
به همان قرآن هم قسم خوردم که رابطه و احساسی نسبت به همسرش ندارم و دارد اشتباه می‌کند. او به همراه خاله‌اش آمده بود و ما در پارکی در نزدیکی میدان اصلی شهر با هم دیدار کردیم. پری‌سیما می‌گفت؛ می‌خواهم با شوهرم تماس بگیرم تا به همراه خواهر شوهرهام در اینجا حاضر شوند و به من ثابت کنند که با تو رابطه‌ای نداشته است و بعد از اینکه شوهرم آمد و مطمئن شدم خبری نیست با او خواهم رفت. من از پری سیما خواستم به شوهرش بدبین نباشد و به زندگی‌اش برگردد اما در همان لحظه خاله‌اش چند بار گفت که پری سیما زودتر کارت را انجام بده، برویم. وقتی پرسیدم منظورت از اینکه هر بار تکرار می‌کنی کارش را انجام دهد، چیست؟ گفت؛ می‌خواهم زودتر حرف‌های‌تان را تمام کنید تا برویم.
 
درحالی که پری‌سیما با من حرف می‌زد، خاله‌اش بی‌تاب و بی‌قرار بود. وقتی عباس شوهر پری‌سیما به همراه ۳ خواهرش بعد از یک ساعت آمدند، در فاصله‌ دورتری از ما روی نیمکت نشستند. در همین حین زمانی که پری‌سیما با دو خواهرشوهرش داشت روبوسی و احوالپرسی می‌کرد، یکی از خواهرشوهرها و خاله‌ها مقابل دید مرا گرفتند و یک آن دیدم ماده‌ای به صورتم پاشیده شد که تمام صورتم سوخت و چشمانم را آتش زد. وقتی با دست صورتم را گرفتم و چرخیدم دوباره اسید را به پشتم پاشید، به‌طوری که تمام کمرم هم سوخت. کسی جرات نمی‌کرد به من دست بزند تا اینکه عباس مرا در چادری پیچید و به بیمارستان رساند. وقتی پلیس از عباس پرسید چه کسی اسید پاشیده او همسرش را معرفی کرد. پلیس عباس را هم بازداشت کرد و همان شب مرا به بیمارستان طالقانی اهواز منتقل کردند و بعد هم به بیمارستان فارابی تهران منتقل شدم.»