روزنامه خراسان: سیروس - معروف به حمید - که برای ناشناس ماندن جسد، اندامهای زن جوان را در دو کیسه زباله مشکی قرار داده بود، تصور نمیکرد ناخنهای مصنوعی، رازش را برملا کند:
چند سالته و چه کارهای؟
۴۴ سالمه و در کار ساخت و ساز هستم.
اگر مقتول رو نمیخواستی چرا از زندگی اش نرفتی بیرون؟
(سکوت)
تحصیلات شما چقدره؟
دیپلم هستم، عمران خوندم، اما ادامه ندادم...
قساوت قلب یعنی چی؟
قساوت قلب یعنی آدم به نقطهای برسه که اون چیزی رو که از قلبش بیرون میاد، پا روی اون بذاره.
قلبت تند تند میزنه؟
بله من مدت هاست خواب ندارم. عذاب وجدان دارم. شما وقتی قساوت قلب رو پرسیدید، تلنگری به عملکرد احمقانه من در روز حادثه بود.
چند تا خواهر و برادرید؟
سه تا برادر هستیم و من فرزند کوچک خانواده ام. بقیه ازدواج کردند، آزاده ۳۶ سالش بود و من او را دقیقا ۱۸ سال پیش بالاتر از میدان ونک دیدم. آن زمان من در حال تردد با خودروام در ونک بودم که آزاده با دوستش سوار خودروی من شدند.
شما که مسافرکش نبودید، چی باعث شد این دو خانم را سوار کنید؟
شاید شور و شوق جوانی بود. در طول این ۱۸ سال گاهی یک سال یا یک سال و نیم و حتی تا دو سال و نیم همدیگر رو نمیدیدیم، اما در مناسبتهای خاص مثل تولد زنگ میزدیم و با هم قرار میگذاشتیم. من با آزاده فقط دوست بودم.
شما به خانواده آزاده خدماتی میدادید، در ازای آن چه چیزی مطالبه میکردید؟
من چیزی مطالبه نمیکردم. هیچ چیز.
چرا یک دختر را ۱۸ سال به دنبال خودتون کشوندید؟
من هیچوقت به آزاده امیدواری نمیدادم... فقط از نظر احساسی به آزاده تعلق خاطر داشتم.
چرا حتی با این که دوستش داشتی، اما قانونی و شرعی اقدامی نکرده بودی؟ هزینه اش رو میدادی؟ خرجش رو میدادی پس چرا با او ازدواج نکردی؟
بین من و آزاده این اعتماد بود که تا هر زمانی که خواستیم با هم هستیم، ولی هر کداممان شرایط ازدواج داشت و موقعیت برایش پیش آمد، میتواند برود و ازدواج کند. برای آزاده اتفاقا خواستگار هم زیاد بود، اما ازدواج نمیکرد. مستقیم به من هم چند بار گفت: بیا ازدواج کنیم، اما من او را برای ازدواج نمیخواستم.
پس اگر نمیخواستید چرا از زندگیاش بیرون نرفتید؟
آزاده را به عنوان یک دوست میتوانستم بپذیرم، اما نه بهعنوان کسی که شریک زندگی باشد.
چرا وقتی این خانم رو نمیخواستید به طور کامل از زندگی اش نرفتی؟
آزاده هیچوقت من رو بهعنوان حساب بانکی نگاه نمیکرد.
روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟
پنج شنبه قرار شد به یاد قدیما صبح زود با هم به کلهپزی برویم. من با خانوادهاش هم رفت و آمد داشتم، اما یک شب هم خانهشان نماندم.
آزاده چی؟
آزاده هم حتی یک بار خونه من نمونده. با هم مهمانی میرفتیم، اما آزاده همیشه شب به خانه خودش برمیگشت.
با هم سفر خارج از کشور هم رفتید؟
بله. یک بار ترکیه رفتیم.
خب، از روز حادثه بگو.
ساعت ۶:۳۰ صبح با آزاده قرار داشتم. وقتی رسیدم، مادرش اومد و احوال پرسی کردیم. مادر و خواهرش داشتند میرفتند برای ورزش صبحگاهی. آزاده هم ۶:۳۵ اومد و رفتیم یک کلهپزی بالای میدان پروین در منطقه تهرانپارس. شروع کردیم به حرف زدن. این را هم بگم که هم من و هم آزاده همیشه مبادی آداب بودیم و هیچوقت جمله یا کلمات بدی از دهانمان بیرون نمیآمد. کلا آزاده استرس داشت و چند بار از دستش حتی قاشق افتاد. من عاشق مادرم هستم و شرمنده اش هستم که این جنایت را مرتکب شدم. آن روز آزاده به مادرم فحاشی کرد. من چند بار حرفی نزدم، اما در نهایت با هم شروع به ناسزا و جدل کردیم. آزاده بحث را کشاند به سمت من که اگر با من ازدواج کرده بودی الان زندگی ام این گونه نبود. خواهر کوچک من ازدواج کرده و قرار است بچهاش هم به دنیا بیاید، اما من چی؟ دو سال قبل آزاده به من پیشنهاد ازدواج داد و من هم گفتم درباره آن صحبت میکنیم، اما بعد از حدود دوهفته بهش گفتم که با او ازدواج نمیکنم. در نهایت بحث ما در روز حادثه به فحاشی کشید و من بهش گفتم به مادرم فحاشی نکن، اما اون بدتر کرد. بالاخره صبرم تموم شد و خودرو رو سریع نگه داشتم. روز قبل به دلیل عارضه آرتروز گردن که آزاده داشت و رفته بود فیزیوتراپی دست چپش درد میکرد. من ناگهان به سمت آزاده خیز برداشتم با یک دستم گردنش را گرفتم و دست دیگرم را روی دهانش گذاشتم تا دیگر ناسزا نگوید، به خودم که آمدم دیدم آزاده کبود شده است. چون دستش رو همیشه دو دور دور کمربند ماشین میپیچید و دستش توی کمربند گیر کرده بود بنابراین نمیتوانست از خودش هیچ واکنش دفاعی نشان بدهد. یک لحظه حس کردم رنگش کبود شد، اما دیر شده بود. چند وقت پیش هم در استخر نفسش بند آمده بود و اورژانس توانسته بود او را احیا کند من هم فکر کردم مثل همان روز استخر شده و سریع روسری اش رو باز کردم و چند تا چک زدم توی صورتش، اما به هوش نبود. خیلی ترسیده بودم. به سمت زمینهای کشاورزی اطراف تهران رفتم تا آن جا رهایش کنم، اما آن جا برعکس همیشه شلوغ بود. برگشتم سمت آپارتمان خودم در ایوانک و در پارکینگ رو باز کردم. آزاده روی همان صندلی نشسته و کبودی صورتش بیشتر شده بود. رفتم بالا و در آپارتمان رو باز کردم و برگشتم تا آزاده را داخل آپارتمان ببرم. با سختی و استرس زیاد او را به داخل بردم. بیست دقیقه بالای سرش بودم و نگاهش کردم. بعد رفتم توی خیابان و یک نایلون بزرگ خریدم، یک پتو میخواستم بخرم تا جسد را لای آن بپیچم تا به یک جای دیگر ببرم. دو تا چاقو خریدم.
چرا دو تا چاقو خریدی؟
نمیدانم. اصلا باور کنید خودم نمیدانستم چرا این چاقوها و نایلونها رو خریدم. حتی وقتی چاقو را دور انداختم متوجه ارهای بودن یکی از آنها شدم.
شما عصبانیتتان و بحثتان اتفاقی بود؟ این که شما رفتید چاقو و نایلون خریدید، نشان میدهد که اینها اتفاقی نبوده؟
خدا شاهده من فقط برای این که حمل جسد راحتتر بشه این کار رو کردم. چون واقعا کمرم درد گرفت وقتی آزاده رو تا توی آپارتمانم حمل کردم. هیچ منطقی پشت کار من نیست. من این را قبول میکنم.
استدلال این کار شما چه بوده است؟ شما عمدا کسی را کشتید؟ اما مثله کردن یعنی نفرت و کینه.
(سکوت)
بهنظر شما آدمهایی مثل خودتان نقطه ضعف زندگیشان چیست؟
حماقت در یک لحظه
شما ۴۰ سال زندگی کردید فقط حماقت نقطه ضعف شما بوده است؟
من همیشه به دلیل تشکیل ندادن خانواده از طرف مادرم سرزنش میشدم.
چرا با کراهت از ازدواج کردن با آزاده صحبت میکنی؟ مگر از او کینه به دل داشتی؟
نه اصلا نفرت نداشتم. این اواخر بعد از این که یک سری رفتارهایش برام روشن شد، باعث شد از آزاده کمی ناراحت باشم. اما از او کراهت یا تنفر نداشتم. ضعف من این بود که هیچ وقت ازدواج نکردم.
اگر از آزاده و رفتارهایش و حتی ناسزاهایش ناراحت بودی، میتونستی شکایت کنی نه این که بکشیش.
درسته، اما اون لحظه که آزاده به مادر من فحاشی کرد؛ من قصدم کشتن نبود. اصلا قصدم این کار نبود. (گریه میکند)
الان دوست داری به روح آزاده چی بگی؟
(با گریه) شرمندهاش هستم.
یعنی چی شرمنده اش هستی؟
حاضرم هرگونه مجازاتی را بپذیرم. من داشتم زندگیمو میکردم. کسی که دست به جنایت میزند قطعا هدفی داره، نفرتی داره، اما من به خدا هیچکدوم اینها رو نداشتم (با گریه) از این بدتر حقمه، ولی از این مصاحبه اگر یک نفر عبرت بگیره همین برام کافیه ...
پرونده این قتل در مرحله رسیدگی است.