سیاست > انتخابات - روزنامه اعتماد در یادداشتی به امضای دکتر سوسن شریعتی جامعه شناس نوشت: فرداهای انتخابات هم که معلوم نباشد این بیست و چهار ساعتهای قبل از انتخابات غنیمت معلومی است.
بيست و چهار ساعتهايي كه خروج جامعه محجوب ما از پشت پرده است، از آههاي در سينه مانده تا رازهاي سر به مهري كه به ميدان ميآيند. بغضها فرو ميشكنند، زمزمهها ميشوند صدا، آرزوها ميشوند مطالبه و به گوشها ميرسند. به گوش ديگران و به گوش از ما بهتران. هم ما ميفهميم كه همه را به كيش خود نپنداريم و هم آنها ميفهمند كه چه دلهاي پري! دور ميشود دور آحاد... از همه نوع، از همه رنگ. همه مجبور ميشويم سر كنيم با اين همه رنگ، با اين همه صوت.
عادتهاي بدِ «خود-اكثريت پنداري» چهار ساله را براي لحظاتي –حتي از سر اجبار- به كناري ميگذاريم و شهر ميشود شهر فرنگ. بينام و نشانها قهرمان اين روزهاي آخرند. همه آنهايي كه طي سالها يا چهار سال، موضوع مطالعات علمي-پژوهشي هستند تا بالاخره معلوم شود سليقهشان چيست، نظر دارند يا نه، دين دارند يا عبور كردهاند، غربي شدهاند يا دل به سنت دادهاند، نوستالژيكاند يا غريب نواز، وفادارند يا فراموشكار، سرسپردهاند يا عاصي، ناگهان خود را به تمامي بر ملا ميكنند.
به حشر ميماند. اين ناگهانها موقت هم كه باشند نشانه كه هستند. پر از غير مترقبه: درست وقتي مطمئن شدي كه ملتي هستيم فراموشكار، حشر خاطرات را ميبيني و ديروزهاي فراموش شده را كه بر سر زبانهاست. تا ميآيي فتوا دهي بر گسست كليشههايي چون سنتي – امروزي/ روحاني –مكلا/ دين و دنيا/ شمال و جنوب/... صفوف در هم ريخته سلايق را ميبيني و جابهجا شدن موقعيتها را: سنتي را ميبيني كه تتلو گوش ميدهد و تكنو ميرقصد و مدرن را كه گوش به شجريان سپرده است؛ سياستمداران در قدرت در هيات مخالف ظاهر ميشوند و خط سوم و بر عكس اپوزيسيون، دلواپس امنيت و ثبات ميشود. بيست و چهار ساعتهايي كه «من»ها با فتح خيابانها ميشوند «ما». احساس تعلق به چيزي، به كسي، به جمعي. خروج از تنهايي است و بيكسي و تجربه موقت كسي بودن. چه آن حاشيهنشيني كه ناگهان ميافتد بر سر زبانها و ميشود عزيزكرده همه آنهايي كه او را به حاشيه رانده بودهاند و چه آن جواني كه از فرداي انتخابات ميشود سوژه گشت ارشاد. زنان با پوششهاي گوناگون به چشمها ميآيند و ميبيني كه براي به دست آوردن دلشان ديگر شرط و شروطي نيست.
همين تجربه كوتاه «ما» بودن دستهبنديها و صفكشيها را ممكن ميكند، اتحادهاي جديدي را شكل ميدهد و افتراقهاي جديدي را موجب ميشود. «خودي»هاي ديروزي، غيرخوديهاي امروزياند و تعريف نسبتهاي جديد ضرورتا سر بر ميدارد. خوبها ميشوند بد و بدها خوبها. همه ميخواهند شبيه ما شوند. شادمانياي بسا از همين رو است. همين «ما»ي فسرده در اين بيست و چهار ساعت معلوم ميشود استعداد شادماني را يكسر از دست ندادهايم. (درود بر هانا آرنت)
بيست و چهار ساعتهايي كه نهاد قدرت ظاهرا متولي رسمي ندارد و همگي ميشوند شهروند چه وقتي وعده ميدهند و چه هنگامي كه بر يكديگر ميتازند و اين يعني اينكه ميشود نقد كرد، تقدسي وجود ندارد، ترس لازم نيست؛ دليلي بر چهار سال سكوت نيست، لازم نيست نقد را فراموش كرد، به خانه خزيد، از خشمشان ترسيد. هستند چون ما ميخواهيم؛ چون تحقق مطالبات ما را بر زبان ميآورند ميشوند. درست است كه فرداي انتخابات ممكن است خلافش ثابت شود، ممكنها ناممكنها شود، به نام امنيت، وحدت، اكثريت، مصلحت مطالبات ناديده گرفته شود و ما بمانيم با احساسي شبيه حسرت، دماغ سوختگي، «چي فكر ميكرديم- چي شد» اما شايد معنايش اين باشد كه رسيدهايم به مرحله اقدام و از كاشكي- انشاءالله گويي و... در آمدهايم. پيش شرط تحقق اين آرزوها درك بيواسطه همين تجربيات در دسترس نيست؟
تجربه كسي بودن، «ما» شدن، مريي گشتن و خود را بدل به مساله كردن هرچند موقتي. معنايش شايد اين باشد كه ما «خيلي» سياسي شدهايم: آرزوها را وانهادن و بر مطالبات متمركز شدن. انتخاب را از دو گانه خير و شر خلاص كردن و رو آوردن به مفيد و مضر؟ عمر اين بيست و چهارساعتها هيچوقت طولاني نبوده است. همين است كه شكل و شمايل حشر را دارد. جزر و مد است. دستخوش غيبتهاي كوچك و بزرگ است اما خدا را چه ديدي شايد بشود طولانيترش كرد. پس طولانيتر بادا اين ساعتهاي بيداري!