روزنامه ایران: خانواده ایرانی تغییرات گستردهای را در دهههای اخیر در متن خود تجربه کرده است. هر چقدر نظام اجتماعی از جامعه سنتی فاصله میگیرد و به مدرنیته نزدیکتر میشود؛ مناسبات قدرت در نظام خانواده سنتی نیز دچار تغییرات بنیادی خواهد شد.
در واقع افزایش تحصیلات زنان و ورود به عرصه اجتماعی و اقتصادی، نه تنها به کاهش اقتدار مردانه انجامیده است بلکه نقش فعالانه زنان در مناسبات اقتصادی و سیاسی به استقلال آنان کمک کرده و بدون ترس از آینده نامعلوم، هویت جدیدی را برای زنان جامعه به ارمغان آورده است. در جوامع سنتی نوعی تفکیک نقش در خانوادهها حاکم بود که برای هر یک از اعضای خانواده الزام آور و پذیرفته شده بود. به عبارتی زنان مطیع، فرمانبر و خانه دار بودند و مردان نیز در نقش مدیر و نان آور خانه به شمار میآمدند اما با ورود مدرنیته، قواعد و مناسبات قدرت در نظام خانواده ایرانی استحاله شده و به نوعی به تلفیق قدرت در خانواده منجر شده است.
یکی از مسائلی که در متن این تغییرات اجتماعی شاهد آن هستیم افزایش خشونت زنان علیه مردان است. خشونت در همه اشکال و به دور از هر گونه پیشداوریهای جنسیتی، مذموم و نکوهیده است. ما در جوامع مرد سالار شاهد مصادیق متعدد و پیچیدهای از خشونت علیه زنان هستیم و بر این اساس عمده تحقیقات اجتماعی درباره خشونتهای خانگی معطوف به خشونت علیه زنان میشود اما آنچه در حال رخ دادن است و کمتر بدان توجه شده، خشونت وارونه یا زنانه شدن خشونتهای خانگی است.
پژوهشهای اخیر نشان از رشد روز افزون خشونت ورزی علیه مردان دارد. به عبارتی جامعه ما شاهد زنانه شدن خشونت است. به طوری که در سال گذشته بیش از 1500 پرونده به پزشکی قانونی ارجاع شده که مردان قربانی خشونتهای فیزیکی از سوی همسرانشان بودهاند. بدیهی است که تعداد مردانی که قربانی خشونتهای خانگی میشوند بسیار بیشتر از تعداد رسمی پروندههای مفتوحه در پزشکی قانونی است. خشونت علیه مردان در جوامع مرد سالار به علت برچسبهای اجتماعی، ترس از قضاوت اطرافیان، حفظ اقتدار مردانه یا مورد تمسخر واقع نشدن، در مناسبات اجتماعی مطرح نمیشود و این واقعیت اجتماعی قربانیان این گونه خشونتها که بیشتر دچار آزارهای روحی و روانیاند را مجبور به سکوت و خویشتنداری میکند.
گفتنی است که ابراز خشونت در میان دو جنس همیشه وجود داشته و تنها شیوه اعمال آن متفاوت است. به طور کلی خشونت در مردان به شکل پرخاشگری مستقیم بروز میکند اما خشونت در زنان به شکل نامحسوس و ضمنی خود را در مناسبات ارتباطی و زناشویی نشان میدهد. در واقع خشونت علیه مردان را میتوان در دو بعد روانی و اجتماعی دستهبندی و تبیین کرد، در بعد روانی اعتماد به نفس و آبروی شوهر مورد هدف همسر قرار میگیرد. به طور مثال تحقیر، توهین، تهدید به طلاق، انتظارات و خواستههای فراتر از توان شوهر، سوءظن داشتن یا تبعیض بین خانواده خود و خانواده شوهر از مصادیق خشونت ورزی زنان نسبت به مردان هست.
در بعد خشونت اجتماعی ما شاهد این واقعیت هستیم که برخی از زنان در اشکال بیمارگونهای درصدد سوءاستفاده و کنترل اختیارات متعارف مردان هستند، مانند: محدود کردن شوهر در برقراری ارتباط با دوستان، آشنایان و اعضای خانواده. این خشونت در شکل تمکین نکردن و سرکوب تمایلات جنسی مردانه خودنمایی میکند که متأسفانه در دراز مدت سلامت روانی و منزلت اجتماعی مردان را بشدت خدشه دار میکند.پژوهشها ما را به این نتیجه میرسانند که 85 درصد از مردان خشونتهای پایین و متوسط را از سوی زنان خود تجربه میکنند.
لذا با توجه به فیزیولوژی مردانه، خشونتهای فیزیکی مردان علیه زنان دارای فراوانی بیشتری بوده و از سوی دیگر خشونتهای روانی و اجتماعی زنان علیه مردان که در قالب محدودیتهای مختلف طبقهبندی میشود قابل توجه است.
لذا به نظر میرسد خشونت متقابل زنان و مردان، دارای یک زمینه اجتماعی مشترک است که در واقع دو روی یک سکهاند، زیرا حاکم بودن رویکرد مردسالاری در روح قوانین و مناسبات اجتماعی بستری مساعد را برای خشونت مردان فراهم میکند.
از سوی دیگرتلاش برای دستیابی به حقوق اجتماعی برابر نیز زمینه ساز خشونت ورزی زنان علیه مردان محسوب میشود.لذا تا زمانی که زنان و مردان در امور خانواده دارای حقوقی برابر نشوند و مدیریت خانه به دور از اصل شایستگی و تنها بر اساس جنسیت تعیین شود این خشونت ورزی دو سویه همچنان قربانی خواهد گرفت.