«وقتی موضوعی علمی برای مردم جذابیت پیدا میکند و سر زبانها میافتد، خود به خود مقداری بیدقتی علمی هم به آن اضافه میشود ولی برای کسانی که میخواهند همچنان به صورت علمی به آن بپردازند، لازم است از این بیدقتیها و باورهای غلط اجتناب کنند.
دانش دایناسورشناسی هم به عنوان یکی از جذابترین موضوعات علمی که هم موضوع ادبیات تخیلی بوده، هم مورد علاقه مروجان علم است و هم به دنیای کودکان راه یافته است، با افسانهها و باورهای نادرست زیادی همراه شده است که مدام باید دقت کنیم به دامشان نیفتیم. بسیاری از این افسانهها از داستانهای علمی بیرون آمدهاند. برای مثال در رمان «پارک ژوراسیک»، اثر مایکل کرایتون (Michael Crichton) به این موضوع اشاره شده که تیرانوسورِس فقط میتواند چیزهای متحرک را ببیند، چون مغزش شبیه مغز قورباغه بوده است. این افسانه مدتی بر سر زبانها افتاد ولی به قدری دور از ذهن و خندهدار بود که کرایتون در جلد دوم کتابش به نام «دنیای گمشده» آن را با کشتن یکی از آدمبدهای داستان جبران کرد؛ آن هم به این صورت که شخصیت منفی به اشتباه فکر میکرده اگر ثابت بایستد، تیرانوسورِس او را نخواهد دید ولی تیرانوسورِس شخصیت خوشخیال را دید و نوش جان کرد. از این دست افسانههای ریز و درشت در دنیای دایناسورشناسی زیاد است که لازم نیست به همه آنها بپردازیم ولی بیایید در پروفسورها با ۹تا از مشهورترین افسانههای مربوط به دایناسورها که منبع باورهای نادرست زیادی بودهاند، آشنا شویم!
۱. همه دایناسورها یا شکارچی بودند یا گیاهخوار
این که تصور کنیم همه دایناسورها یا گیاهخوار بودهاند یا گوشتخوار تصوری نادرست است که به آموزههای اشتباه دوران کودکی بازمیگردد؛ آموزههایی که میگوید همه موجودات یا رام و اهلی و دوستداشتنی هستند یا بدجنس و شریر و خطرناک. این تقسیمبندی نه دربارهی دایناسورها درست است، نه درباره جانوران امروزی. بسیاری از گیاهخواران امروزی مثل گوزن، اسب، گاو، فیل و اسبآبی در حال شکار و خوردن حیوانات کوچکتر مثل پرندهها، خرگوشها و سنجابها دیده شدهاند و اگر در اینترنت جستوجو کنید، کلی فیلمهای جالب از فیلی که ماهی میخورد یا اسبی که خرگوش میخورد و گوزنی که سنجاب و جوجه پرنده شکار میکند، پیدا خواهید کرد. دایناسورهای گیاهخوار هم بیشک بدشان نمیآمده است گاهی از حیوانات کوچکتر تغذیه کنند. به علاوه شواهدی جدی وجود دارد که نشان میدهد بسیاری از دایناسورهای گیاهخوار وقتی از تخم بیرون میآمدند، زندگی خود را به صورت شکارچی کوچکی آغاز میکردند که تا چند سال اول، اغلب حشرات و حیوانات کوچک را میخورند و به تدریج با بزرگتر شدن، شکل دندانهایشان تغییر میکرد و گیاهخوار میشدند. بسیاری از این دایناسورها که در بزرگسالی گیاهخوار میشدند، از نسل دایناسورهای شکارچی فرگشت یافتهاند. بسیاری از دایناسورهای گیاهخوار هم احتمالا حتی پس از بلوغ از خوردن لاشه حیوانات بدشان نمیآمد. برای مثال دایناسورهای شاخدار، احتمالا مثل گرازها و اسبهای آبی امروزی، به جز گیاه از لاشه جانوران دیگر هم تغذیه میکردهاند.
۲. آنها مارمولکهای غولپیکر بودند
این افسانه، هم به ردهبندی دایناسورها مربوط است، هم به ظاهر آنها. گفتیم که دایناسورها صفتهای خاص خودشان را داشتند و مثلا همانطور که لاکپشتها با مارمولکها فرق دارند و نمیتوانیم بگوییم لاکپشت نوعی مارمولک است، دایناسورها هم مارمولک نبودهاند و نیستند. سالها پیش که اطلاعات ما درباره دایناسورها کمتر بود، تمایز ظاهری دایناسورها و مارمولکها محدود به شیوه حرکت آنها بود. شکم مارمولکها موقع خزیدن روی زمین کشیده میشود، چون پای مارمولکها عمود بر دو طرف بدن و موازی سطح زمین قرار میگیرد، اما دایناسورها با پاهایی عمود بر زمین که یادآور پاهای پرندگان و پستانداران است، راه میرفتهاند. به علاوه خیلی از دایناسورها روی دو پا راه میرفتند. دو پا بودن پرندگان امروزی میراثی است که از نیای مشترکشان با بقیه دایناسورها دارند. اما کشفهای اخیر نشان داده است صفت مهم دیگری هم میان ظاهر دایناسورها و بقیه خزندگان تمایز ایجاد میکند: داشتن پر. در شمارههای پیشین مکرر درباره فرگشت و تنوع پر در دایناسورها نوشتهایم. بنابراین به ذکر همین نکته بسنده میکنیم که تمام دایناسورها از نیاکانی پردار فرگشت یافتهاند و همه آنها کمابیش پردار بودهاند و البته تنوع ظاهری پرهای دایناسورها خیلی بیشتر از بازماندگان امروزی آنها بوده است. مثلا در آن زمان برخی دایناسورها پرهایی روبانمانند، تیغمانند و خارمانند داشتهاند و حتی برخی پرهایی داشتهاند که در پایه شبیه فلسهای پای پرندگان بودند ولی در رأس، رشتهرشته میشدند.
۳. آنها محکوم به انقراض بودند
خطا و جفای بزرگی که مدتها در حق دایناسورها روا داشتهاند، همین فرض غلط است که آنها موجوداتی ابتدایی، غیر قابل فرگشت و محکوم به انقراض بودهاند اما اگر به تنوع و پیچیدگی انواع دایناسورها دقت کنیم، متوجه میشویم آنها تنوع اکولوژیکی بسیار غنیتری از پستانداران داشتهاند و فرگشت بسیاری از گروههای دیگر جانداران، از جمله گیاهان گلدار، وابسته به فرگشت دایناسورها بوده است. دایناسورهای گیاهخوار تنها خزندگانی هستند که مثل پستانداران میتوانستند غذای خود را درون دهان و با استفاده از دندانهایشان بجوند. تنوع شکل و اندازه و ظاهر دایناسورها هم بسیار بیشتر از پستانداران بوده است. در حقیقت آنها به سازوکارهایی بسیار پیشرفته برای بقا رسیده بودند که مشابه آن هرگز در پستانداران دیده نشده است. دوران دایناسورها از نظر تنوع زیستی، اوج تاریخ حیات زمین بوده است و اگر بدبیاری ۶۶میلیون سال پیش، یعنی برخورد آن شهابسنگ بدشگون رخ نمیداد، اکنون به جای پنجهزار گونه پستاندار، پنجاههزار گونه دایناسور روی کره زمین زندگی میکرد. حتی با وجود انقراض بخش بزرگی از تنوع زیستی دایناسورها، همین الان هم حدود ۹۵۰۰گونه دایناسور زنده (پرنده) روی زمین زندگی میکند، یعنی تنوع زیستی آنها دو برابر پستانداران است. از همه جالبتر، ما تازه متوجه شدهایم خیلی از صفاتی که پیشتر مختص پستانداران شناخته میشد (کاربرد زبان، ساخت ابزار، هوش زیاد) در پرندگانی مثل کلاغها و طوطیها هم دیده میشود و مغز ظاهرا کوچک این دایناسورهای زنده حتی بیش از مغز میمونها، نورون و اتصال عصبی دارد.
۴. آنها منقرض شدند
فرض کنید ۵۰میلیون سال دیگر نسل اسبها، فیلها، گوشتخواران، نهنگها، تنبلها، کانگوروها و بقیه گروههای پستانداران منقرض شده باشد و فقط گونههایی از خفاشها، نمایندگان پستانداران در آن دوره باشند. در این صورت آیا درست است که بگوییم رده پستانداران در آن زمان منقرض شده است؟ مسلما نه! تا وقتی حتی یک گونه از پستانداران روی زمین باقی مانده باشد، نمیتوانیم بگوییم رده پستانداران منقرض شده است. وقتی یک گروه منقرض میشود که همه اعضایش از میان رفته باشند و نسل هیچ نمایندهای از آن به جا نمانده باشد. در مورد دایناسورها هم دقیقا همین وضعیت وجود دارد. اغلب زیرگروههای آنها منقرض شدهاند، اما نسل دایناسورها هنوز باقی است، چون یک گروه از آنها از انقراض جان به در برده و تا امروز روی زمین باقی مانده است؛ بنابراین عبارت «انقراض دایناسورها» کاملا نادرست است و باید از عبارت «انقراض پایان دوره کرتاسه» یا «انقراض گروههایی از دایناسورها و جانوران دیگر» استفاده کرد. اگر هم بگوییم «دایناسورها منقرض نشدهاند»، بیهیچ استعاره و کنایهای کاملا درست و علمی سخن گفتهایم.
۵. آنها خونسرد بودند
نخستین باری که به فکر برخی دانشمندان رسید دایناسورها باید خونگرم بوده باشند، وقتی بود که آنها را با پرندگان مقایسه کردند. این مقایسه و مطرح کردن رابطه خویشاوندی میان پرندهها و دایناسورها به سده نوزدهم بازمیگردد اما تا نیمه دوم سده بیستم میلادی به گفتمان غالب در میان دیرینهشناسان تبدیل نشده بود. اما از دهه ۷۰ میلادی (۱۳۵۰) مقالات و پژوهشهای بیشماری منتشر شدند که با شواهدی غیر قابل انکار نشان میداد دایناسورها خونگرم بودهاند. بافتشناسی استخوان دایناسورها، بررسی اکوسیستمهای آن دوران، نسبت اندک تعداد شکارچیها به گیاهخواران، بررسی آناتومی و ساختار بدن دایناسورها، مقایسه رفتار دایناسورها با جانوران عصر حاضر و از همه مهمتر بررسی ایزوتوپی مقدار اکسیژن در بافتهای دایناسورها نشان میدهد آنها سوختوسازی مشابه پستانداران و پرندگان امروزی داشتهاند. بنابراین نهتنها دو پا بودن و پردار بودن، جزء میراث دایناسوری پرندههاست، که سوختوساز خونگرم یکی دیگر از ویژگیهایی است که پیش از پرندگان، در بقیه دایناسورها هم وجود داشته است. با توجه به این که بقیه خزندگان شناختهشده امروزی خونسرد هستند، یعنی سوختوساز پایینی دارند، طبیعیاست که فکر کنیم خونگرم بودن دایناسورها و پستانداران کاملا جدا از هم فرگشت یافته است و نیای مشترک این دو گروه (که در حقیقت نیای مشترک خزندگان و پستانداران است)، موجودی خونسرد بوده است. اما جالب است که برخی پژوهشهای اخیر نشان میدهد نیای مشترک خزندگان و پستانداران خونگرم بوده است و این مارمولکها، مارها، لاکپشتها و تمساحهای امروزی هستند که به طور ثانویه سوختوسازی پایین و به اصطلاح خونسرد پیدا کردهاند. این احتمال به خصوص درباره تمساحها بسیار جدی است، چون تمساحهای اولیه، مثل دایناسورها دو پا، دونده و حتی شاید پردار بودهاند؛ به ویژه این که پروتئین سازنده فلس تمساح که «کراتین بتا» نامیده میشود، با کراتین پوست مارمولکها و مارها تفاوت دارد، ولی کاملا با کراتین بتا در پر پرندگان یکسان است.
۶. هر خزندهای دایناسور بوده
برای اغلب کسانی که سروکاری با علم جدی ندارند، هر موجود ماقبل تاریخ، از جمله کرگدنهای پشمالو، اسبهای اولیه پنجانگشتی و سهانگشتی، دوزیستان باستانی، ماهیهای قدیمی و همه خزندگان دوران دایناسورها، تحت عنوان کلی «دایناسور» شناخته میشوند. برای این افراد «دایناسور» مترادف «جانور قدیمی» و «جانور منقرض شده» است. این اشتباهی است که گاهی به عنوان خطای مصطلح حتی از دهان برخی دانشگاهیها هم میشنویم، ولی قابل اغماض نیست. اطلاق عنوان «دایناسور» به حیواناتی که دایناسور نیستند، مثل این است که به همه ماهیها بگوییم کوسه یا به همه چهارپایان سُمدار بگوییم اسب. اینجا سوال مهمی پیش میآید که پس «دایناسورها چیستند و چه طور تعریف میشوند؟» از اولین روزی که این کلمه از سوی «ریچارد اوون» (Richard Owen)، دیرینهشناس و جانورشناس سده نوزدهم میلادی در انگلیس ابداع شد، برای نامیدن گروه خاصی از خزندگان سنگواره که در آن زمان تعداد بسیار کمی از آنها شناخته شده بودند، به کار رفت. به مرور با کشف نمونههای بیشتر، دانش ما درباره دایناسورها دقیقتر شد. امروزه این گروه را شامل انواع بسیار متنوعی از خزندگان دوپا و چهارپا میدانیم که همگی از نیای مشترکی فرگشت یافتهاند و صفتهای مشترکی از این نیای مشترک به ارث بردهاند. صفتهای متمایزکننده دایناسورها از بقیه خزندگان اغلب به آناتومی دستگاه حرکتی آنها مربوط است، از جمله عمود بودن پاها زیر بدن و تعداد بسیار زیاد صفات آناتومیک دیگر که در همه دایناسورها دیده میشود ولی در هیچ گروه دیگری از خزندگان دیگر وجود ندارند. به این ترتیب مارمولکها، تمساحها، لاکپشتها، انواع خزندگان آبزی منقرضشده، خزندگان پروازگر (تروسورها) و بسیاری از حیوانات منقرض شده دیگر که صفات مشترک دایناسورها را ندارند، نمیتوانند از نسل آخرین نیای مشترک دایناسورها باشند، پس دایناسور نیستند. در عوض پرندهها که هم صفات آناتومیک مشترک دایناسورها را دارند و هم از نسل دایناسورها فرگشت یافتهاند، جزء دایناسورها ردهبندی میشوند.
۷. آنها والدین خوبی نبودند
همه میدانیم که پرندههای امروزی مثل پستانداران به خوبی از زادههای خود مراقبت میکنند. این رفتار البته مختص پرندگان و پستانداران نیست اما در گروههای دیگر جانوران بسیار نادر است، چون به سطح کمینهای از توانایی مغزی و البته سوختوساز نسبتا بالا نیاز دارد. اگر کمی دقیقتر به تنوع رفتار مراقبت والدینی در مهرهداران نگاه کنیم، میبینیم که تمساحهای امروزی هم به خوبی از تخمها و بچههای خود مراقبت میکنند. بنابراین تعجبی ندارد اگر بگوییم دایناسورها هم که بیش از تمساحها با پرندگان قرابت دارند، از جوجههای خود مراقبت میکردهاند. شواهد متعددی برای این رفتار دایناسورها وجود دارد، از جمله سنگوارههایی از دایناسورهای خوابیده روی تخمهایشان و لانههایی که مثل لانه پرندگان امروزی ساخته شدهاند و تخمهای دایناسورها که به دقت و مرتب گرداگرد لانه چیده شدهاند تا حیوان برود و روی آنها بخوابد. سنگوارههای متعددی هم وجود دارند که نشان میدهد رفتار لانهسازی در بسیاری از دایناسورهای گیاهخوار شبیه دستههای امروزی پرندگان، به صورت جمعی بوده است و دایناسورها همزمان با هم و در مجاورت هم، لانه درست و از جوجههای خود مراقبت میکردند. البته همه دایناسورها نمیتوانستند مثل پرندهها روی تخمهای خود بخوابند. برخی از آنها که وزن سنگینتری داشتند، مثل نوعی پرنده بوقلمونمانند امروز به نام «مگاپود» و هم مثل تمساحها، تخمهای خود را زیر خاشاک در حال تجزیه مخفی میکردند تا جنین با گرمای تخمیر برگها رشد کند، اما حتی در این دایناسورها هم رفتار گلهای و مراقبت والدینی گروهی وجود داشته است و جوجهها از ابتدا در کنار هم زندگی را شروع میکردند و وقتی به جثهای میرسیدند که زیر دست و پا له نشوند، وارد گله میشدند.
۸. آنها پیش از پستانداران روی زمین بودند
این افسانه نادرست ناشی از این باور نادقیق است که دایناسورها موجوداتی قدیمی بودند. واقعیت این است که دایناسورها و پستانداران تقریبا همزمان روی زمین فرگشت یافتند و اگر خویشاوندان مودار و پستاندارمانندی را که نیای نخستین پستانداران حقیقی بودند، در نظر بگیریم، باید گفت سابقه پستانداران حتی از دایناسورها هم بیشتر است؛ آن هم در حد چند ده میلیون سال. تنها دلیلی که منجر به برتری دایناسورها نسبت به پستانداران در دوران مزوزوئیک (۲۵۲ تا ۶۶ میلیون سال پیش) شد، برتری نسبی دایناسورها در سوختوساز، آناتومی، تنوع زیستی و سازوکارهای بقا بود. واقعیت این است که دایناسورها از تمام گروههای دیگر مهرهداران متنوعتر و بهینهتر بودند و به همین خاطر به حاکمان بلامنازع زمین طی دورانی صدوهشتادمیلیونساله تبدیل شدند. در مقابل، پستانداران تنها پس از انقراض دایناسورهای بزرگجثه فرصت پیدا کردند متنوع شوند و تنها ۶۶ میلیون سال است که این موقعیت را به دست آوردهاند. در تمام آن ۱۸۰ میلیون سال نخستی که پستانداران زیر سایه دایناسورها زندگی میکردند، بیشترین تنوع پستانداران در حد چند نوع موشه حشرهخوار کیسهدار و تخمگذار بود که تنها شبها جرات داشتند از لانه خود بیرون بیایند و گشتی در اطراف لانه بزنند. به همین دلیل است که هنوز هم بیشتر پستانداران حشرهخوار، شبزی و کوررنگ هستند.
۹ .همه آنها غولپیکر بودند
درست است که بزرگترین جانوران تاریخ زمین جزء دایناسورها هستند اما این به معنی غولآسا بودن همه دایناسورها نیست. اغلب دایناسورها جثههایی به اندازه گربه تا گوسفند داشتند. برخی از آنها حتی کوچکتر بودند و معدودی هم بزرگتر. آنها هم مثل پستانداران امروزی دچار محدودیتهای فیزیکی و زیستی بودند. بزرگشدن جثه بدن فایدههای زیادی دارد، مثلا میتواند باعث صرفهجویی در مصرف و جذب انرژی و دفاع شود... اما جانوران نمیتوانند هر چقدر میخواهند غولپیکر شوند. محدودیتهای فیزیکی ناشی از وزن باعث میشود زندگی برای جانوران غولآسا از جهاتی مشکل شود. از آن جا که شرایط فیزیکی محیط از قبیل جاذبه و غلظت جو زمین همیشه تقریبا ثابت بوده است و ساختار آناتومی دایناسورها و پستانداران هم شباهتهای بنیادی دارد، اساسا نباید جثه بزرگترین دایناسورها و پستانداران چندان متفاوت بوده باشد. بزرگترین پستانداران تاریخ قامت پنجمتری و وزنی حدود ۲۰ تن داشتهاند. بیشتر دایناسورهای غولآسا هم، جثه و وزنی در همین حدود داشتند، به جز یک گروه استثنایی. «سوروپود»ها، دایناسورهایی چهارپا با گردن و دم دراز و طول بعضا ۳۰ متری بودند اما سوروپودها ویژگی جالبی داشتند که جرم حجمی بدنشان را به شدت کاهش میداد: آنها مثل پرندههای امروزی، بدنی پر از کیسههای هوایی بزرگ داشتند که درون شکم و حتی مهرههای پشت و دم و گردن آنها را هم پر کرده بود. این کیسههای هوایی باعث میشد چگالی بدن این دایناسورها بسیار کمتر از دایناسورهای گیاهخوار دیگر شود. بدون این کیسهها، وزن بدن دایناسوری ۳۰ متری باید حدود ۱۰۰ تن باشد اما وزن سنگینترین آنها ۳۰ تن بوده و این وزن برای جانوری با جثه ۳۰ متری، کاملا قابل تحمل خواهد بود.