یادداشت دریافتی- مالک رضایی؛ تا حمزه و شمشیر او بود، همۀ چهرهها حتی درخشانترین چهرۀ حماسی در اسلام که علی بود تحت تاثیر او بودند و به روشنی محسوس بود که در اُحُد و بدر، مرد اول رزم، حمزه است و پس از او علی.
وقتی حمزه با آن توطئۀ کثیف زنانه کشته شد، پیغمبر اکرم (ص) سخت متاثر شد و هنگامی که بر سر جنازۀ حمزه حاضر شد و دید که چشم و گوش و بینی او را بریدهاند و هند جگر خوار، همسر ابوسفیان، از این اعضاء پاک برای خود خلخال و گوشواره ساخته است و مرد دیگری هم که عهد کرده بود از خون حمزه بنوشد در اُحُد به کام خود رسیده است و... اندوه دل خویش را در مرگ عموی خود با نوحه گشود.
اما فرق شهادت حمزه با حسین در این است که در آن، شهادت، حمزه را انتخاب کرده بود و در اینجا حسین، شهادت را. شهادت ایدۀ حسین و هدف او بود.
(شریعتی علی-حسین وارث آدم -نشر قلم- ص۲۲۲)
بنابراین تا آنجا که به حسین و شهادت و رسالت تاریخی عاشورا مربوط است. قضیه روشن است، اما عمق فاجعه را باید از نگاه دیگری سنجید.
کار امت را باید بررسی کرد که با سپری شدن کمتر از پنج دهه از رحلت پیامبراکرم (ص) چرا کارشان به جایی رسیده بود که چنین فاجعۀ هولناک بشری به دست آنان اتفاق میافتاد. چه شده بود که اکنون پیکر حقیقت به دست آنان قطعه قطعه میشد و رأس عدالت بر بالای نیزه میرفت؟
در کوفه، قبایلی به نام «بنی مُکَّبر، بنوالسراویل، بنی سنان، بنوالسرج و.....» معروف گشتند که افتخارشان مشارکت در ابعاد مختلف فاجعه بود. اینکه بر پیکر مطهر حسین (ع) اسب تاختهاند، نعل اسب را به نشانۀ افتخار بر بالای درب خانههایشان آویختند و یا در استقبال از لشکر فاتح تکبیر گفتهاند، بنی مکبر نام گرفتند و یا...
بر سر امت پیغمبر چه آمده بود که فاجعهای به این وسعت به دست آنان، اتفاق میافتاد؟ این همان پرسشی است که پس از چهارده قرن، هنوز مدام تکرار میشود و تاریخ پاسخ روشنی به آن نیافته است. همان داغی است که هر سال تازه میشود. بر سر امت پیامبر چه آمده بود؟
بر سر «حجار بن ابجر»، «شبث بن ربعی»، «قیس ابن اشعث»، «یزید ابن حارث» و... چه آمده بود که برای حسین نامه نوشتند که به کوفه بیا و ما بیصبرانه در انتظار تو هستیم اما به یکباره و با کمال وقاحت رویاروی حضرت سیدالشهداء در ستون فرماندهی عمربن سعد قرار گرفتند و بیحیایی بدانجا رساندند که در جواب حضرت حسین (ع) که پرسید اگر قصد چنین رفتاری با من داشتید، چرا دعوتم کردید؟
پاسخ دادند:
که ما چنین نامهای ننوشتهایم.
بیحیایی زمانی، زمین و آسمان را پر کرد که همین «شبث بن ربعی» به شکرانۀ پیروزی بر فرزند پیامبر، در شام مسجد ساخت و لابد در آن نماز هم بر پا کرد. حقیقتا، وقتی شرم وحیا از رفتار آدمی رخت بر بندد، رسد به جایی که دیو و دد در مقابل او شرمنده باشد و زمین از قرار گرفتن بر زیر پای او متنفر و منزجر باشد.
بر این اساس است که حضرت نبی اکرم (ص) فرمود، بالاترین ویژگی آیین من شرم وحیا است.
این ویژگی غایب بزرگ رفتار کوفیان در آن لحظات فاجعه ساز است وگرنه پرتاب تیر زهرآلود مرگ به گلوی طفل شش ماهه و یا استقبال کاروان اهل بیت پیامبر اکرم و رئوس شهداء، در میان هلهله و شادی و دف وتنبور و رقص رقاصهها در بازار کوفه، صرفا با عنصر قساوت وبی ایمانی عملی نمیشود، عنصر بیشرمی را هم لازم دارد تا چنین فجایعی اتفاق بیفتد.
سخن از فقدان شرم در رفتار کوفیان وصف بارز خصوصیات آنها در آن عصرتاریک زندگیشان است که در تحلیل واقعۀ عاشورا، کمتر از آن سخن رفته است.
بیشرمی، ذهن و فکر آنها را احاطه کرده بود و در وجودشان نهادینه شده بود. غیر از آن بر این رفتار «عمر بن سعد» چه میتوان نام نهاد که وقتی حضرت سید الشهداء رو به او کرد و فرمود، «گندم ری به تو نصیب نخواهد شد. شایسته نیست که تو، این جنایت را رهبری کنی.»
گفت: «اگر گندم ری به من نرسد به جو آن قناعت میکنم. تو نگران نباش.»
البته که در تنعم چند روزه از دنیا، بیشرمی بر حیا پیروز است، همانگونه که تدبیر «عمروعاص» در صفین کارگر افتاد.
در حالی که در جنگ صفین سر بیمقدار او، ثانیهای با شمشیر علی فاصله نداشت، با شناختی که از خوی و خصلت علی داشت، ناگهان فکری به ذهن بیمارش رسید، لباس از تن نحسش بر گرفت، تا علی با پرهیز از نگاه به بدن عریانش روی از او بر گردانَد.
درست فکر کرده بود، علی برق آسا از کنارش عبور کرد. امکان نداشت که آن چشم پاک بین تماشاگر بیحیایی باشد.
چشمی که ادراک غیب آموخته وچشمهای حاضران بر دوخته بود، چگونه میتوانست شاهد پستی و پلشتی عمروعاصها و معاویهها باشد؟
چشم تو ادراک غیب آموخته چشمهای حاضران بر دوخته