اعتماد آنلاین: مردی مدعی است تحت تاثیر صداهای موهوم دست به جنایت زده و همسرش را به قتل رسانده است.
مردی که همسر خود را به قتل رسانده است برای معاینات دقیق روانی به تیم کارشناسان پزشکی قانونی معرفی شد، او مدعی است صداهایی در سرش میشنود و به تشویق آنها قتل را مرتکب شده است.
این متهم همسرش را که سرایدار یک مدرسه غیرانتفاعی بود، به قتل رسانده است. این مرد ۴۰ ساله در جلسه بازپرسی گفت: من نقاش ساختمان هستم و همسرم به عنوان سرایدار در مدرسه مشغول به کار بود. دو فرزند که دختر ۱۷ ساله و پسر ۹ ساله هستند حاصل ازدواج ما است. ۱۵ سالی میشود که شیشه و متادول مصرف میکنم و ۱۰ بار هم کمپ رفتم. اما هر دفعه دوباره مصرف را شروع می کردم، همسرم هر کاری میکرد اعتیاد را ترک نمی کردم.
این مرد همچنین گفت: از پنج سال قبل صدای مادر و پسری را که قبلا صاحب خانه ما بودند، میشنیدم. صدای آنها در سرم می گفت زندگیت چرا اینجوری است. مدتی بود مواد را قطع کرده بودم. بعد از قطع مواد صدای آن مادر و پسر بیشتر میشد. حتی به خاطر صداها پیش روانشناس رفتم و تحت درمان هم بودم اما همچنان صدای آن مادر و پسر را مدام میشنیدم. صداها میگفتند بیشتر مصرف کن، زنت دروغ میگوید و به تو خیانت میکند، صدا ها حتی در مورد بچههایم هم حرف می زدند و میگفتند بچههایت را بزن. صداها حتی در خواب هم به سراغم میآمدند و روانشناس هم نتوانست مرا درمان کند.
این متهم در مورد دلیل و انگیزه قتل گفت: نتوانستم اعتیاد را ترک کنم و همسرم هم مرا تهدید میکرد که ترکم میکند. روز حادثه از سرکار به خانه آمدم و جر و بحث کردم، صداها میگفتند زنت می خواهد طلاق بگیرد و با فرد دیگری ازدواج کند و اگر او را نزنی طلاق میگیرد. بعد که دعوا کردیم چاقویی را که خواهرانم به من هدیه داده بود برداشتم، خانه ما در طبقه سوم بود، همسرم وقتی دید چاقو دستم است فرار کرد. دنبالش رفتم و در طبقه اول ضربات را زدم. وقتی به خودم آمدم دیدم مرده است. ناراحت بودم اما صدا میگفت خوب کاری کردی کشتی، اگر نمی کشتی ممکن بود او بلایی سرت بیاورد. وقتی این کار را کردم صدای بچههایم را هم میشنیدم که می گفتند چرا این کار را کردی. نمیدانم واقعا صدای بچههایم بود یا آن هم فقط در سرم بود. بعد از قتل فرار کردم و حتی وقتی یکی از همسایه ها خواست جلویم را بگیرد با تهدید چاقو اجازه ندادم جلو بیاید به انبار محل کارم رفتم و شیشه کشیدم. از قتل پشیمان شده بودم ولی باز صدا می گفت خودت را تسلیم نکن. دوباره فرار کردم تا جایم را عوض کنم. همان موقع بود که دخترم زنگ زد و گفت بدبخت شدیم و برگرد. پشیمان بودم اما اهمیت ندادم چون صدا می گفت کار اشتباهی نکردی و پشیمان نباش. هنوز صدای را می نشوم که میگوید اشتباه نکردی.