ایران: دانیال که جوانی سر به زیر، آرام و متین به نظر میرسید همراه با خانمی آرایش کرده وارد اتاق شدند! بدون هیچ مقدمهای و قبل از اینکه بخواهم فضا را برای بیان مشکلاتشان فراهم سازم، لب به سخن گشود. سال قبل به خواستگاریاش رفتم، شیما همانی بود که میخواستم؛ چادری، عفیف، با حیا و با وقار. آغاز خوبی داشتیم، خیلی خوش میگذشت!
افکار، اندیشهها و باورهایمان نزدیک به هم بود و اشتراکات بسیاری داشتیم، برای همین هم هر جا میرفتیم و هر کاری میکردیم، به اتفاق لذت میبردیم؛ مسجد، هیأت، مشهد، حرم، قبور شهدا و...
ولی این ماههای عسلی خیلی زود زهرمار شد. شیما رفت و شیمای دیگری برگشت. چادر را کنار گذاشت، لباسهایش بسرعت تنگ و تنگتر شد! آرایشاش هم غلیظ و غلیظتر! نمیدانستم از کجا دارم میخورم! گوشیاش، رفقایش، سرکارش، دانشگاهش...؟! هرچه تلاش میکردم، مجابش کنم، ترمز تغییر را بکشد و اندکی درنگ کند بیفایده بود! آنقدر تذکر داده بودم که دیگر حوصله من و غرغرهایم را نداشت! از هم دور شده بودیم. کنار هم بودیم، ولی دور از هم. روزهای ناآرام پارسال و بحبوحه اغتشاشات اوج شکافی بود که بین خودم و شیما تجربه کردم. هرچه تلاش کردم او را بفهمم، فایده نداشت. نشدنی بود!
باورم نمیشد همان شیمای چادری سر به زیر، برای تتو روی بدنش پیش دکتر مرد برود!!!
نمیتوانستم با خودم، ارزشهایم و شیمای جدید کنار بیایم و برای همین، پیشنهاد طلاق توافقی را دادم.
و شیما گفت: این بهترین هدیه زندگیام بود، ممنونم دانیال!!!
شیما بیتفاوت به سخنان پر از حسرت همسر، نشسته بود و با ناخنهایش بازی میکرد.
دانیال که ساکت شد، سرش را بالا گرفت و گفت: دانیال حقیقت را میگوید.
راستش را بخواهید من از همان وقت که خانه پدرم بودم، با حال درونی و نمای بیرونیام مشکل داشتم.
درونم تلاطمی از اندیشهها، باورها و افکار بود که نمیدانستم چه وقت و به کدام سمت آرام میگیرد؛ به سمت ارزشهای خانوادگیام میل میکنم یا نهایتاً در برابر افکار جدیدی که در وجودم طوفانی به پا کرده بود، تسلیم میشوم؟!
جنگی بود که بیا و ببین!
با دانیال که آشنا شدم، گفتم شاید همانی است که قرار است با او آرام شوم.
روزها و ماههای اول عقد و زندگی خوب بود.
کمکم باور کرده بودم، هر چه به آن اعتقاد داشتهام، درست بوده و مسیر همان است که در آن بودهام.
دانیال هم جلوتر از من و محکمتر از من در این مسیر گام برمیداشت و با هم پیش میرفتیم.
ولی حالا که فکر میکنم میبینم این رفتارها هیچ کدام حقیقی نبود و نمایشی بود که بخشی از وجودم به آن تن داده بود.
لحظاتی سکوت کرد! نمیخواستم رشته افکار و حرفهایش پاره شود. منتظر ماندم تا ادامه دهد.
قطره اشکی که روی گونهاش میلغزید را کنار زد و با صدایی رساتر از قبل گفت: اما بالاخره تصمیمم را گرفتم.
و اینی شدم که میبینید!
الان هم دانیال را دوست دارم، ولی فقط خودش را! نه آنچه بدان باور دارد!
آزاد شود تا کنارش باشم!
دانیال هم با جدیت گفت: من همانی هستم که بدان باور دارم، این تو هستی که فریب خوردهای و اصالتت را از دست دادهای! مطمئن باش پشیمان میشوی و آن روز دیگر خیلی دیر است!
خانم لطفاً امضا کنید، برویم دنبال بدبختیمان.
تحول تاریخی سریع و بیسابقه آنچه که در دوران اخیر در حال تجربه آن هستیم، شکافی عمیق در ارزشها، باورها و اندیشههای انسانها پدیده آورده است.
حاصل آن شکلگیری دو طیف اجتماعی معروف به اهالی سنت و اهالی [به اصطلاح] مدرن است که سبک متفاوتی را زندگی میکنند.
بدون پرداختن به این مسأله که حقیقت به کدام سو نزدیکتر است، باید تأیید کرد که بروز این شکاف در بسیاری از خانوادهها، مشکلات بسیاری پدید آورده است. از جمله شکاف عمیق بین اعضای برخی خانواده ها و همسران یا بین والدین و فرزندان!
شناخت کافی پیش از ازدواج و مراقبت از افکار و ارزشها پس از ازدواج، میتواند به پایداری فرهنگی و قوام روابط در خانواده کمک کند.
در این تجربه، شیما تحت تأثیر موقعیتهایی مانند برخی محافل، شرکت، دوستان و... با اندیشههایی آشنا میشود که شخصیت، ارزشها و باورهایش را به کلی تغییر میدهد.
حتی میتوان از تحلیل جلسه مشاورهشان به این نتیجه رسید که او حداقل در ناخودآگاه ازدواج با دانیال را راهی برای کسب استقلال نسبی از خانواده پدری میدانست.
ولی باورهای دینی و فرهنگی دانیال در این مسیر، موجب شده اکنون اسامیشان روی پوشه طلاق توافقی ثبت شده است.
جلسات متعدد مشاوره پیش از ازدواج، شما را با لایههای پنهانی افکار، ارزشها و شخصیت طرف رابطهتان آشنا و چشمتان را برای انتخاب بازتر میکند.