همدلی نوشت: در هفته گذشته در کنار اتفاقات کلان مرتبط با فضای سیاسی و بینالمللی، دو حادثه هم مطرح شد که یکی با توجه به معنای ظاهری مستتر در اتفاق و دیگری نیز با توجه به مفهوم درونی اتفاق نگاهها را متوجه سختجانی ایرانیان کرده است.
یکی درگذشت قاسم آهنینجان شاعر خوزستانی و حاشیههای تلخ پس از آن بوده و دیگری موضوع خودکشی کاردار سفارت سوئیس. نام خانوادگی «آهنینجان» در حالی مطرح شد که این روزها مردم ایران را با توجه به دشواریهای معیشتی و سلامت «سختجان» خواندهاند و معمولا هم با این بیت از شاعر گمنام اصفهانی به نام «شکیبی» تکمیل میشود که «ما را به سخت جانی خود این گمان نبود». مصرعی که به دلیل آنکه بر روح و جان ایرانیان نشسته و سالهاست که وضعیت خود را با آن روایت میکنند، از شاعر خود پیشی گرفت و مشهورتر شد.
خودکشی کاردار سوئیس در تهران سویه دیگری از این وضعیت است. کشور سوئیس به لحاظ رفاه، امنیت، ثبات و امید به آینده در جهان و بهویژه در ذهن و زبان ایرانیان به الگویی دستنیافتنی تبدیل شده است و مردم آن همواره به شادی و سرزندگی معروف بودهاند. این که کسی از اهالی این کشور ثروتمند در مقام کاردار و دارای یک موقعیت اجتماعی و اقتصادی بالا، در یکی از مناطق مرفه تهران دست به خودکشی بزند، در روزهای اخیر اسباب مقایسه زندگی مردم ایران با کشورهای مرفه را فراهم کرد و البته کفه ترازو را به سمت سختجانی مردم ایران سنگینتر کرد.
اما هردوی این دو وضعیت نشانههایی است برای مسئولان و مدیرانی که مدام میگویند وضعیت کشور را «به ما خبر دهید.» این هم خبر. اصلا مرگ تلخ کسانی چون قاسم آهنینجان به کنار، انتظار آن نیست که چندان در کانون توجهتان قرار گیرد؛ هم ایرانی است و هم یک شاعر تنها و لاقبا که به هیچ جایی هم وصل نبود.
اما کاردار سفارت سوئیس را یک نشانه بدانید، شاید دهها دلیل شخصی و اداری برای این مرگ خودخواسته موجود باشد، اما شما در کنار رودربایستی با وزارت خارجه سوئیس - که این روزها واسطه پرکاری میان ایران و آمریکا هم هست – و تلاش برای روشن کردن وضعیت این خودکشی، آن را یک کنایه به وضعیت ایران بدانید؛ سوزنی کوچک در کنار جوالدوزی که هر روز در رسانه ملی بابت فقر و ورشکستگی و بیخانمانی به اروپا و آمریکا میزنید.