ما برای سنی ها همین کار را می کنیم؟
در دومین روز این سفر نماز جماعت باشکوهی در زاهدان اقامه شد؛ استقبال مردم و مهماننوازی مردم اعضای کاروان شگفتزده کرده بود. حاشیهنگاری یکی از همسفران این کاروان جالب است: «نماز جمعه اهل سنت زاهدان خیلی شلوغ بود، خیلی! وارد که شدیم به سرعت در همان صف و اول دوم برایمان جا باز کردند تا بنشینیم. امام جمعه هم حدود ۲۰ دقیقه از وقتش را داد به دکتر الویری که صحبت کند. نماز که تمام شد، سیل جمعیت ریخت توی خیابان و دیگر هیچ ماشینی نمی توانست اصلا وارد خیابان شود. ما هم عجله داشتیم به شدت. عزا گرفته بودیم که چطور از بین این همه جمعیت عبور کنیم. مردم که دیدند ماشین ما توی ترافیک مانده، به سرعت یک کوچه برای عبور ماشین باز کردند و چندتا از جوانان گردن کلفت بلوچ هم سریع دست هایشان را زنجیر کردند که سیل جمعیت جلوی ماشین را نگیرد تا ما به راحتی عبور کنیم! به این فکر می کردم که اگر کاروانی از اهل سنت به نماز جمعه ما بیایند، آنقدر مهمان نواز هستیم که تا این حد از آنان استقبال می کنیم؟!»
این عکس از نماز جماعت سنندج میان رسانه های عربی واکنش های زیادی داشت
بوسه بر دست پدر شهید اهل تسنن
اعضای کاروان به دیدار خانواده شهدا هم رفتند و بر دستان پدر شهید گرگیج بوسه زدند. پدری که آنقدر در تظاهرات ۲۲ بهمن مشتهایش را گره کرده است که تا مدتها پس از تمام شدن تظارت هم مشتهایش باز نمیشوند!
سمیه حیدری، قهرمان جودوی کشورمان نیز با بوسهای بر دستان مادر شهید، ارادت خود را به خانواده شهدای اهل سنت کشور نشان داد.
مدرس سنی: «شوشتری، محسن بود»
یکی از همسفران این کاروان فرجالله شوشتری فرزند شهید شوشتری است. در جلسهای که در مسجد مکی براسان برگزار شده بود، مولوی شعلی بر از مدرسان این مسجد شروع به صحبت کرد. در میانه درد و دل هایش گفت: «اما بگذارید این را هم بگویم تا بتوانم توی چشمان پسر شهید شوشتری نگاه کنم : «شوشتری محسن بود، خادم بود و بلوچ محسن را اکرام میکند. آن کسی که پدر ایشان را کشت بلوچ نبود. نگذارید اسم این منطقه را خراب کنند. ما مهمان و خادم مان را تکریم میکنیم»
از حاج رضایی تا ناصرخان در کاروان برادری
یکی از حاشیههای جالب این سفر همراهی ورزشکاران با آن است. ناصر ابراهیمی و محمد پنجعلی از پیشکسوتان باشگاه پرسپولیس، امیر حاجرضایی از کارشناسان فوتبال و سمیه حیدری، از قهرمانان جودوی کشور از ورزشکارانی هستند که در این کاروان حضور داشتهاند.
بمب انرژی کاروان
این کاروان همسفرانی دوست داشتنی دارد. ماشاالله شاهمرادیزاده یکی از آنهاست. اعضای کاروان توصیف جالبی از این همسفر بذلهگو دارند: «انصافا حضور آقا ماشاءالله شاهمرادیزاده در کاروان، نعمتی بود. با آن لهجه شیرین مشهدی و خاطرات جذاب و شوخیهای گیرایش، همه را جذب خود کرده بود. گاهی حتی حرفهای جدی و مهم را که شاید کسی نمیتوانست به صراحت بگوید، آنچنان با ظرافت در قالب شوخی میگفت که من متعجب میشدم؛ هم از نحوه بیان و هم از سطح تاثیرگذاری بر مخاطب. در صحبتهایش سعی میکرد آنچه بزرگوارانی مانند دکتر انتظاری به زبان علمی مطرح میکردند، به شکلی ساده و جذاب برای مردم بگوید.»
نامهنگاریها
در این سفر جلسهای هم با اهل سنت در مسجد مکی برگزار شد و در آن مقاله خانم دکتر رجاییفر در دفاع از حقوق اهل سنت و دفاع از تخصیص مسجد برای ایشان در تهران، قرائت شد.
مسئولان مسجد مکی هم گفتند که نامه مرحوم مولوی عبدالعزیز به حضرت امام برای تخصیص مسجد به اهل سنت در تهران و دستور حضرت امام برای عملیاتی شدن آن را هنوز نگه داشتهاند؛ ولی هرچه پیگیری کردهاند، به جایی نرسیده است. جالب این است که آنها هیچ موقع این نامهها را رسانهای نکردند.
به من گفتند نمیترسی؟
مصیب علیاکبرزاده هم درباره تصورات خودش و دیگران از سیستان و بلوچستان در گوگلپلاس مینویسد: «موقع آمدن، به هرکس میگفتم می خواهم بروم سیستانوبلوچستان، میگفت:
- نمیترسی؟
- مواظب خودت باش؟
- به خانواده گفتی؟!
- یه وقت شهید نشی!!!
- ایشالا سالم برگردی!
- ریگی؟! داعش؟!
منم که سرم از بچگی بوی یکی از خورشتهای خوشمزۀ ایرانی را میدهد، فقط بهشان میخندیدم! امشب رفتیم مسجد مکی زاهدان. مسجدی که بزرگترین مدرسۀ علمیۀ اهلسنت ایران هم هست. تا به حال اینقدر عالم و طلبۀ اهلسنت یکجا ندیده بودم! یعنی با محاسبات بعضیها، وضعیت قرمزِ قرمز! رفتیم داخل کتابخانۀ مسجد، وقتی آمدیم بیرون، کفشهایمان را جلو در جفت کرده بودند. شهیدیفر گفت، رفتار ما با اهلسنت هم اینگونه هست؟! یاد توصیههای موقع خداحافظی افتادم! خندیدم!»
حامد رضایی: «شنیدهام به دیده تبدیل شد.»
حامد رضایی هم از تفاوت شنیدهها و دیدههایش در گوگلپلاسش مینویسد: «در طول تاریخ هیچکس نتوانسته بلوچ را با زور سرکوب کند. بریتانیایی که کل شبه قاره را تسخیر کرد، وقتی به بلوچستان رسید، چاره ای جز مذاکره و تفاهم نیافت! با بلوچ جز به زبان «احترام و عزت» نمی توان سخن گفت. هرکس با آنان چنین رفتار کرد، چندین برابر آن «احترام و عزت» پس گرفت. این خاصیت بلوچ است. این «شنیده» ام از بلوچ با همراهی کاروان سرزمین برادری در آن خطه به «دیده» تبدیل شد.
در برابر بلوچ باید دانه ای محبت کاشت تا خرمنی صمیمیت و همراهی درو کرد هر سیاستی جز این محکوم به شکست است. تاریخ – و خصوصا تاریخ پس از انقلاب – به خوبی این ادعا را تایید می کند.»
روایت جعفریان از حکایت سربریدن شیعه و سنی!
محمد حسین جعفریان، مستندساز و از فعالان فرهنگی هم به این کاروان پیوست. او با سرودن یک شعر از همراهیاش با این کاروان خبر داد: «سنی و شیعه فرق ندارد برایشان/ وقت بریدن سر ما تیغشان یکی است.»
رضا امیرخانی و هشتی سیستان!
رضا امیرخانی هم پیشتر با یک طرح ابتکاری به این کاروان پیوسته بود. او در این طرح تهران به پنجدری و سیستان و بلوچستان را به هشتی این خانه تشبیه کرده است؛ در واقع او سیستان را نوعی ورودی به خانه وطن میداند که مانعی است برای اینکه غریبه به پنجدری این خانه راه داشته باشد.